لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

خندوانه

بازم جناب خان!!!

بازم خندوانه... بازم رامبد...بازم خیلی چیزا!

درسته که قشنگه سعی میکنن مردمو بخندونن اما من اگه این جناب خان نبود من عمرا نمیدیدم این برنامه رو!

بگذریم...

امروز اصلا سمت ترجمه نرفتم صبح که بزور بیدار شدم بعدشم که علی اومد ناهار خوردیم نشستیم فیلم هالیوودی اتاق رو دیدیم بعدشم رفتیم بیرون آجیل ماجیل خریدیم! تا الانم که پایین شام خوردیم و اومدیم بالا علی تیونر پرینترو عوض کرد، در حال حاضرم در خدمت خندوانه ایم!

ایکاش میتونستیم درباره زندگی دیگرون قضاوت نکنیم! الان مثلا من اگر درباره زندگی رامبد جوان و ازدواجاش فکر نمیکردم الان با این برنامه ش حال میکردم ولی همش به خودم حق میدم فک کنم که آیا کار درستی کرده یا نه!!! به من چه اصلا:(

دختر خونه

خوبه هر از چندگاهی خونه متاهلی رو بسپاری به همسر و بری خونه بابات!!!

یکشنبه که مثلا!!!قرار بود بریم خرید مانتو و این جور چیزا! مسیرمون افتاد به خونه  مامانم...دم غروب بود علی گفت بریم یه سر بزنیم گفتم آخه من قرار خودم فردا برم چه کاریه...گفت الان بریم فردام برو! منم از خدا خواسته...مثل همیشه همه خیلی تعجبیدند! بابا که رفته بود دهات...معصوم تو خونه تنها بود کلی ام داشت شاخ درمی آورد...هیچی دیگه شام گذاشتن و ما موندیم از اونجایی که قرار بود فردا اون یکی خواهرمم بیاد خونه مامانش من دیگه برنگشتم خونه خودمون شب موندم اونجا! 

حس خوبی داره وقتی همه شرایط واسه موندن خونه مامان جوره! وقتی علی رفت و همه خوابیدن من رفتم سراغ سیستم و نشستم تا 5 صبح!!! سریال غرور و تعصب رو واسه بار n ام کامل دیدم!!!...ساعت ده نشده بود که مجبور شدم بیدار شم! شاید واسه همینه الانم از خواب سیرنشدم!

حالا جالب قضیه اینجا بود که دیشب یه متنی میخوندم درباره اهمیت شب زود خوابیدن و صبح زود بیدار شدن!!!!!!!!!!!! کار خدا!!!!


در کل خوش گذشت...به نظرم حتی این کار واسه مردا هم خوبه که یه شب با خودشون تنها باشن. واسه هر دو طرف لازمه:)

الانم یه کار جدید فرستادن برام تو این هیری ویری باید بشینم پای ترجمه .

راستی دیشب یه بارونی میبارید آدم کیف میکرد ولی رو موتور با لباسای جدید عید! من فقط استرس داشتم یه موقع خراب نشن لباسام!!!!:))))


من و ترجمه هام

کار آخرو تحویل دادم و الان با خیال راحت افتادم رو تخت و دارم وقت میگذرونم.علی جلوی تلویزیون نشسته فیلم میبینه! صبح پسر خوب مامان شده بود فرش آشپزخونه و موکتای مامانشو برد پشت بوم شست!!! اما من به عنوان عروس خوب نرفتم پایین تو خونه تکونی کمک کنم!البته منظوری از این کارم نداشتم فقط ترجمه م مونده بود و میخواستم هم نمیتونستم برم!

شاید امروز بریم مانتو بخرم:)

!!!

چه خبره تو این مملکت؟!!!

چرا موتورای جستجو کار نمیکنن؟!!!

پارازیتا کم رو اعصابن حالا نوبت این اینترنته!!!!


واقعا خدا چه صبری به ما ایرانیا داده!

عروس بد!!!

عموما مادر شوهر هر چقدرم فرشته باشه وقتی از یه کار عروس ناراحت میشه میگن مادرشوهره دیگه!!! اما به نظرم بهتره بگیم آدمه دیگه!!!!

هرچند نمیدونم سر این نرفتن به اون روضه کذایی با دخترای خودشم اینجوری برخورد میکنه یا نه! البته نمیتونم بگم رفتار بدی داره یا زبون تلخی میکنه چون ذاتا آدم خوبیه ولی خوب برای اولین بار در این سه سال ورود من به این خونه از دستم ناراحت شده و این ناراحتی رو نشون داده!!!

نمیتونم بگم اصلا برام مهم نیست که اگر نبود الان اینجا درحال شرح حال نویسی نبودم اما انقدر هم درگیرم نکرده که شروع کنم پشت سرش چیز بگم یا برعکس برم عذرخواهی کنم...چون به نظر خودم کار اشتباهی نکردم فقط نخواستم برم خونه پسر عموی علی روضه! این یه موضوع کاملا شخصیه...و ترجیح میدم خیلی بهش فکر نکنم

بگذریم...

از صبح طرف ترجمه نرفتم! الان میخوام تازه شروع کنم، نه صفحه مونده باید فردا تحویل بدم و جالبتر اینکه فردا وقت ترافیکمونم تموم میشه!