لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

پنج شنبه

امروز پنجشنبه آخر سال است ساعت ۶ و ۲۱ دقیقه است و ما قصد داریم به خانه ی خواهر بزرگتر برویم به شام دعوت شدیم اما عجیب است نمی دانیم چرا این پنجشنبه آخر سال است میخواهند خیراتی برای کربلایی بدهند راستی بیشتر از یک هفته است که کربلایی از دنیا رفت.

شنبه اولین روز سال جدید است ساعت حدوداً یک ظهر وارد سال ۱۴۰۰ می‌شویم خیلی ها را در سال ۱۳۹۹ جا گذاشتیم باما نیامدند از گذران روزگار خسته شدند و نشستند تا استراحتی کنند و سوالی که پیش می‌آید این است که وقت استراحت ما کی میرسد؟ کدام سال است که ما نیستیم و دیگر ادامه نمی دهیم خسته می شویم و می نشینیم و به انتظار پایان این دنیا به خواب میرویم؟


نوزدهم اسفند

امروز شوهر خاله سکته کرده و نیمه مفلوج و گوشه خانه افتاده ای را که پدر همسر خواهر هم میشد به خاک سپردیم!

بعد از نه ماه زمین گیری امروز به آرامشی که از دست داده بودش رسید! هرچند برای من این کربلایی که به خاک سپردیم کربلایی یک سال پیش نیست. آن کربلایی بشاش و شاد و مهربانی که درشت هیکل بود و خوش زبان در همان خاطرات یک سال پیش ماند و ما بعد از نه ماه این کربلایی بیمار و رنجور و خسته را به دست خاک سپردیم!




ایده آل گرایی

علی پرسید: تو چقدر بین خود واقعیت و خود ایده آلت فاصله میبینی؟

من جواب دادم: خیلی! خیلی واقعا خیلی!

تعجب کرد. انگار انتظار داشت من همینی که هستم رو ایده آل بدونم اما نمیدونم. 


شاید این نرگس ناراضی کننده نباشه اما صددرصد ایده آل هم نیست.اصلا به نظرم کسی که خودش رو خود ایده آلش میدونه جای پیشرفت نداره. فقط باید مث بت بیاسته و انتظار داشته باشه که همه اون و الگو قرار بدن.

اصلا شاید رسیدن به خود ایده آل کار مسخره ای باشه!  ایده آل بودن و دنبال ایده آل رفتن یعنی اینکه همه چیزی که هستی رو زیرپات بزاری و قبولش نداشته باشی. اما همینی که هستیم حاصل روزها نفس کشیدن، دیدن، لمس کردن، احساس کردن، گریه کردن، خندیدن، شاد شدن، غمگین شدن و یاد گرفتنه. و این خودش خیلی ارزشمنده.

حیوانات موجودات نازنینی هستند

داشتم فکر میکردم به ما یاد نداده اند که حیوانات را دوست داشته باشیم  و برایشان  احترام قائل باشیم! 

به نظر من همینکه اجازه نمیدهیم حیوانات وارد خانه هایمان شود یعنی خودمان را برتر از آنها میدانیم و این بسیار بد است. گویی آنها موجودات اضافه ای هست که برای سلب آسایش ما آفریده شده اند!! 

گذشته از نگهداری حیوانات در خانه، ما حتی وقتی آنها را در خیابان میبینیم به چش موجودی مزاحم به آنها نگاه میکنیم که دارند جای ما را تنگ میکنند و این نگاه از کودکی در ما شکل گرفته در صورتی که در کشورهای غربی از بدو تولد به بچه های یاد میدهند که حیوانات به اندازه انسانها اهمیت دارند و حتی بیشتر از انسانها ارزش دارند.


این نهایت بی فرهنگی یا بهتر است بگویم بدفرهنگی ماست که نه تنها از حیوانات دوری میکنیم بلکه گاهی در صدد آزار آنها برمی آییم! و تازه فراموش نکنیم که دین مان دین مهربانی و عطوفت است!!!!

جبر یا اختیار مسئله این است!

امروز داشتم فکر میکردم مدتیه که میلم به انجام کارهایی که مجبور به انجامشون نیستم نمیره! فقط کارهایی رو تو طول روز انجام میدم که مجبورم انجام بدم. مثلا آموزشگاه رفتن یا گذروندن کلاسای برادر. وگرنه کارهایی مثل ورزش کردن، کتابهای فنی حرفه ای رو خوندن، قالی بافتن (مدتیه قالی آوردم ببافم)، سه تار زدن که اجباری فعلا برای انجامشون ندارم رو کنار گذاشتم. منتظرم مجبور بشم مثلا زمان امتحاناتم برسه و مجبور شم کتابهای فنی و حرفه ای رو بخونم. یا درباره قالی هم به یه اجباری برسم که برم سمتش. 

تنها کاری که به میل خودم انجام میدم و هنوز کنار نگذاشتمش کتاب غیردرسی خوندنه. مدت زیادیه آناکارنینا رو شروع کردم و تازه نصف شو خوندم و همین کاررو دارم ادامه میدم.

نمیدونم چرا اینطوری شدم. واقعا چرا اینقدر بی حوصله شدم؟ و ته این بی حوصلگی کجاست؟