لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

ترجمه میکنم

چند وقتیه که بدجور رفتم تو فکر یه حرکت درآمدزا!

همش دارم فکر میکنم چه کارایی از دستم بر میاد. مثلا میتونم مهندس کنترل کیفیت کارخونه ها باشم چون کارشناسی شیمی کاربردی دارم. یا میتونم با هزار واسطه خودم وارد آموزش و پرورش کنم اما از همه اینا برام بهتر ترجمه ست. من عاشق ترجمه کردنم اما این روزا انقدر ترجمه کم شده که کم کم دارم ناامید میشم. دوست دارم دوباره شروع کنم، درسته درامد زیادی نداره اما هزار تا مزیت داره که میتونم بیخیال اون درامد کمش شم. هزار فکر به ذهنم رسید که خودمو وارد بازار ترجمه کنم. مثلا ثبت نام تو سایتای ترجمه. شانسمو خواستم امتحان کنم اما شرایط شون سخته و من ندارمشون مثلا یکی شون نمره تافل و غیره میخواست که من نداشتم یکی دیگه شون انتظار داشت مترجم از یکی از نرم افزارهای کمک مترجم مثل wordfast و ... استفاده کنه که من تاحالا از اینا استفاده نکردم. خلاصه که این وضعیت سایتاست. حتی رفتم دیوار چند باری اگهی دادم اما چیز زیادی دستمو نگرفت. به دوستم زنگ زدم که اونم بدتر از من بیکار بود.

به هر دری میزنم بسته ست گفتم بیام اینجا از مشکلم بگم شاید یه نفر بین کسایی که این متن و میخونن پیدا بشه که کار ترجمه داشته باشه یا بتونه کمکم کنه.


و من الله التوفیق

قهر قهر تا روز قیامت!

ماجرای ویزیت شدن علی داستان حسین کرد شبستریه!

توضیح اینکه قرار بود که سفرمون سه نفره باشه اما شش نفره شد و توصیف چهار نفره نشستن پشت دویست و شیش به خاطر خودخواهی خواهرای علی آزاردهنده ست!

واقعیت اینه که دلگیر بودم دلگیرتر شدم. و البته متهم تر!

وقتی از سفر شکفت انگیزمون برگشتیم علی عصبانی بود از دست خواهراش که دقیقا تو روزی خواستن برن جهیزیه ببینن که ما میخواستیم بریم. و با اومدنشون نذاشتن علی صندلی شو بده عقب و به بخیه هاش و کمرش استراحت بده باعث شد وقتی برگشتیم حتی سری به پایین و مادر و پدرش نده و مادرش این حرکت علی رو انداخت گردن من که انگار من ازش خواستم این کارو بکنه درصورتی که من بهش گفتم خودتو به مامانت نشون بده بعد بروو بالا!

البته که باید بگم خیلی از اومدن خواهرا و دختر خواهر علی ناراحت شدم چون هم بدون اطلاع قبلی به ما اومدن و هم کاملا بی فکر و خودخواهانه! و باید بگم که تمام مدت رفت و برگشت حتی نگاهشون نکردم! و اخمام براشون باز نشد. چون به خودم حق میدادم توهین شونو با بی محلی جواب بدم. حالا از یکشنبه شب پایین نرفتیم و قصدم ندارم روی خوش به خانواده علی نشون بدم. از روزی که علی عمل کرد دارم ابعاد مختلف و خوف ناک این خاندان را کشف میکنم و میتونم بگم ازشون ناامید شدم!