لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

سلامتی خوب است

مامان و بابا مریض شدن. یه سرماخوردگی شدید. 

دیشب بالاخره بعد از دو روز تونستم برم ببینمشون. بابام حالش بدتر بود. تب شدید، بدن درد شدید و عفونت گلو. حاضرم نبود بره دکتر.

از دیشب نگرانشون بودم، امروز زنگ زدم خونه مامان، مامانم گفت بابام رفته دکتر ولی خودش نرفته. خوشحال شدم بالاخره بابام کوتاه اومد. 

راستی خونریزی دندونم بند اومده و میتونم مثل آدم سرمو رو بالش بزارم و بخوابم. بالاخره بعد از سه شب دیشب یه خواب راحت داشتم

عقل بی عقل

امروز بالاخره دندون پزشکی!

دیشب تو بیمارستان یه ساعت خوابیدم صبح به علی زنگ زدم که به فکر جایگزین برای من باش چون میخوام یرم خونه یه کم بخوابم تا بعدازظهر بتونم برم دندون پزشکی. خواهرشوهر اومد جام. سه ساعتی صبح خوابیدم. بعدشم که ظهر رفتیم با علی پایین به مادر سر بزنیم. دوباره بعدازظهرم دو ساعت خوابیدم و راه افتادیم رفتیم دندون پزشکی.

میخواستم دندونی رو که دو سال پیش خود همین دکتر پر کرد رو بکشم چون فکر میکردم مشکل از اونه که من اینهمه درد دارم ولی بعد از عکس برداری دکتر گفت دندون عقل بالا سمت راستتو بکش. حالا هم درگیر خونریزی شم و نمیدونم کی میخواد بند بیاد تا من بتونم بخوابم.چیزی به صبح نمونده و من قلندر هنوز بیدارم.

همراهی با دندون درد

همراه بیمار بودن یه طرف، دندون درد عجیب غریب داشتن از طرف دیگه خواب رو از چشمام ربوده!

مادرشوهر برای بار چندم آنژیوگرافی کرد و خداروشکر بالون لازم نشد. اما باید یه شب میموند و برای همراهی شب چه کسی بهتر از اون که نه بچه داره و نه کار! البته خودم خواستم کسی مجبورم نکرد اما اگرم این کارو نمیکردن خیلی زشت میشد.

خلاصه که از ساعت یازده و نیم اینجام و در طول این مدت سه بار سعی کردم بخوابم اما دندون درد نذاشته بخوابم! الان که نشستم درد ندارم ولی وقتی دراز میکشم نیم ساعت نشده دندوندای سمت راستم شروع به درد میکنن و ناچار میشم از جام بلند شم. تا حالا همچین درد عجیبی رو تجربه نکردم. باید برم دنبال درمان!

الانم فقط صدای خرپف مادرشوهر من فضا رو پر کرده!