لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

تموم شو لعنتی

فردا نوبت ویزیت علیه. فقط دلم میخواد دکتر بگه عمل خوب بوده و همه چیز اوکیه و علی بیاد بالا خونه خودمون. خسته ام، خسته ست، خسته ان. دیگه وقتشه برگردیم به شرایط عادی زندگی. به روزهایی که دلم براشون تنگ شده. حالت تهوع دارم از این روزهامون. درسته که باید شکرگذار باشم که مشکل بزرگتری نداریم ولی چون روزهای عادی مون خوب و بدون دغدغه بود حالا سختمه تحمل کردن  روزایی که قبلا تجربه شون نکردم!

سخت تر ازهمه تحمل کردن آدماییه که دوست شون نداری و این برای من جزو سخت ترین امتحانات الهیه.

دوران نقاهت

علی اومد اما چون نمیتونه از پله بالا بره موند خونه پدرش! هفته پیش همین روز بود که مرخص شد و باید یک شنبه بره پیش دکترش. خداکنه به خوبی این روزام بگذره که واقعا دیگه خسته شدم. نمیدونم اونایی که مریضای بدحال و همیشگی دارن چی میکشن. این دو هفته منو به اندازه دو سال پیر کرده. بازم خداروشکر موقتیه و میشه به آینده امیدوار بود. 

امیدوارم روزایی برسه که از دورهای دور به این روزا نگاه کنیم و بگیم خداروشکر که گذشت....

آدمهای اطرافت رو بشناس

امروز پنجمین روز بستری شدن علی بود. از تنهایی خسته شدم و دوست دارم زودتر علی به خونه برگرده. 

این عمل خیلی چیزها رو برای من روشن کرد. شخصیت واقعی بعضی آدمها رو نشونم داد و بهم ثابت کرد که نمیشه روی آدمها حساب کرد. بهم نشون داد که آدمها تنها به دنیا میان، تنها زندگی میکنن و تنها میمیرن.

شاید باید یاد بگیرم که واقعا در عمل دیگه از هیچ کس هیچ انتظاری نداشته باشم اما معنای انسانیت کجا معلوم میشه!

بعد از اینکه جمعه خواهر کوچک علی بدون خبر دادن به کسی به تنهایی راه افتاد به سمت تهران و حتی به من که مهمترین فرد این داستان بودم خبر نداد تا برم و همسرم رو ملاقات کنم فهمیدم که بعضی آدمها رو دیگه نباید خیلی جدی بگیرم و نباید روشون حسابی باز کنم.

اون رفت و برگشت. که اگر برنمیگشت توجیهی میداشتم برای تنها رفتنش اما وقتی برگشت فهمیدم تنهایی کاملا خودخواسته و آگاهانه ای بوده. شاید میخواست ثابت کنه که میتونه تنها به خارج از شهر سفر کنه و اینو به رخ بکشه یا شاید میخواست اولین نفری باشه که علی رو ملاقات میکنه که البته موفق هم بود. اما من به این موفقیت ها خیلی بها نمیدم. اینکه بتونی کاری رو انجام بدی که دیگری نمیتونه و توانایی خودت رو به رخ بکشی شاید تحسین دیگران رو برانگیزه اما شخصیتت رو هم زیرسوال میبره. به نظر من میشه هر وقتی روی ترس، عدم اعتماد به نفس و نتونستها کار کرد و یاد گرفت، یاد گرفت که اعتماد به نفس داشت و نترسید برای همه اینها همیشه وقت هست و کسی نمیتونه به تو خورده بگیره که چرا نمیتونی خودت به تنهایی از شهر خارج شی اما مسلما همه میتونن بهت خورده بگیرن که چرا تنها رفتی و دل کسی رو که این همه به حمایتت نیاز داشت شکستی! هرچند که کاملا نشونش دادم که چقدر این حرکتش زشت بود و بعد تو اینستاگرام استوری گذاشتم با این مضمون:

"نیازی نیست خوب یا بد بودن آدمها رو تشخیص بدید، آمدها خودشون در سخت ترین روزهای زندگی شما، خودشون به بهترین شکل ممکن خود واقعی شونو رو میکنن"


برای من وجهه بعضی از اعضای خانواده همسرم کاملا از بین رفت. تمام ذهنیت من درباره خواهر کوچک و مادر علی تغییر کرد و هیچ وقت دیگه نمیتونم مثل قبل باهاشون با دل صاف تا کنم! ای کاش میفهمید که بیشتر از اینکه نترس بودنش به چشم بیاد نامرد بودنش به چشم اومد، خودخواه بودنش، حسود بودنش، و خیلی خصوصیات بد دیگه ای که من با این اتفاق مطمئن شدم که تو وجود خواهر کوچک همسر هست.

رفتارهای مشابهی از اونها دیده بودم اما انتظار نداشتم که اینجا در این شرایط در سخت ترین روزهای زندگی من که تنهام و همسر تو شهر دیگه ای بستریه و امکان دسترسی من به اون کمه اینطور با من رفتار کنن. 

خداروشکر کاملا از همه اعضای خانواده علی ناامید نشدم. روز بعدش با خواهر بزرگتر و همسرش رفتم و علی رو دیدم. همون خواهر منو روز بعد ناهار دعوت کرد و خودش اومد دنبال من و پدرش و خودش مارو برگردوند! 

حالا هم فردا با همین خواهر و خواهر بزرگتر از اون قراره دوباره بریم تهران. 

امیدوارم این روزها به خوبی و خوشی و سلامتی بگذره و علی برگرده و ما برگردیم به روزهای عادی زندگی مشترک مون

تنهایی زیباست

دیشب شب سختی برای من بود. شبی که فهمیدم آدم تنها به دنیا میاد، تنها زندگی میکنه و تنها میمیره! شبی که فهمیدم باید یاد بگیرم هیچ کس رو هیچ وقت در هیچ لحظه ای اط زندگیم تکیه گاهم قرار ندم. شبی که فهمیدم که دیگه باید در عمل از هیچ کسی هیچ توقعی درباره هیچ موضوعی نداشته باشم. 

شاید فکر میکردم در شرایط سخت میشه از آدم های هم درد انتظار همدردی و همراهی داشت. شاید اشتباه میکردم، اینکه فکر کنی اگر همسرت نیست خانواده ش در غیاب اون هواتو دارن اشتباه بزرگی بود که من دیشب پی به اشتباهم بردم.

داستان مفصل دل شکستگی من در حوصله این پست نیست اما میخوام یاد بگیرم دیگه به کسی تکیه نکنم، انقدر مستقل باشم که این ضعف احمقانه  دیگه سراغم نیاد.

عمل1

عمل علی با موفقیت انجام شد اما دوران نقاهت طولانی مدتی خواهد داشت. دیروز روز پراسترسی بود، پر از "عمل چگونه خواهد بود، کی تمام میشود، حال علی چطور است". پر از نگرانی های مبهم، خوشحالی توام با استرس، اما با همه این حرفها ته قلبم روشن بود و خدا را شکر که حالمان خوب است...