لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

دختر خونه

خوبه هر از چندگاهی خونه متاهلی رو بسپاری به همسر و بری خونه بابات!!!

یکشنبه که مثلا!!!قرار بود بریم خرید مانتو و این جور چیزا! مسیرمون افتاد به خونه  مامانم...دم غروب بود علی گفت بریم یه سر بزنیم گفتم آخه من قرار خودم فردا برم چه کاریه...گفت الان بریم فردام برو! منم از خدا خواسته...مثل همیشه همه خیلی تعجبیدند! بابا که رفته بود دهات...معصوم تو خونه تنها بود کلی ام داشت شاخ درمی آورد...هیچی دیگه شام گذاشتن و ما موندیم از اونجایی که قرار بود فردا اون یکی خواهرمم بیاد خونه مامانش من دیگه برنگشتم خونه خودمون شب موندم اونجا! 

حس خوبی داره وقتی همه شرایط واسه موندن خونه مامان جوره! وقتی علی رفت و همه خوابیدن من رفتم سراغ سیستم و نشستم تا 5 صبح!!! سریال غرور و تعصب رو واسه بار n ام کامل دیدم!!!...ساعت ده نشده بود که مجبور شدم بیدار شم! شاید واسه همینه الانم از خواب سیرنشدم!

حالا جالب قضیه اینجا بود که دیشب یه متنی میخوندم درباره اهمیت شب زود خوابیدن و صبح زود بیدار شدن!!!!!!!!!!!! کار خدا!!!!


در کل خوش گذشت...به نظرم حتی این کار واسه مردا هم خوبه که یه شب با خودشون تنها باشن. واسه هر دو طرف لازمه:)

الانم یه کار جدید فرستادن برام تو این هیری ویری باید بشینم پای ترجمه .

راستی دیشب یه بارونی میبارید آدم کیف میکرد ولی رو موتور با لباسای جدید عید! من فقط استرس داشتم یه موقع خراب نشن لباسام!!!!:))))


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.