لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

سمینار نتورکرهای نفیسی

دیروز سمیناری تو شهرمون برگزار شد برای نمایندگان نفیس که قراره هر ماه تکرار بشه.

با شش نفر از کارآفرینان برتر مصاحبه کردند و از تجربیاتشون پرسیدن. اصلا فکر نمیکردم در این حد لذت ببرم چون معمولا سمینارها بیشتر از اینکه مفید باشن حوصله سربرند. خلاصه که یکی شون بود که من خیلی باهاش ارتباط گرفتم. یه خانم بیست و شش ساله بود که تو پنج سال کار کردن تو نفیس به درآمد 50 میلیون رسیده بود و تازه دانشجوی دکترای روانشناسی بالینی تو دانشگاه شهید بهشتی بود. کاملا مشخص بود که به شدت باهوشه و به خاطر همین هوششم بود که نتورک رو تا جایی درک کرده بود که با همه مشغله هاش و بیماریش بازم وایساده بود و به جایی که میخواست رسیده بود. 

داستان زندگیش و تجربیاتش و البته علم بالاش درباره روانشناسی من و مجذوب خودش کرد و بیشتر از همیشه از اینکه وارد این صنعت فوق العاده شدم به خودم بالیدم. 


بعد از تموم شدن سمینار، رفتم اون جلو  روی صندلی راهبر ارشدمون نشستم و تصویر روزی رو برای خودم ساختم که سازمان بزرگ من تو سالنی بزرگتر از اون سالن جمع شدن و من قراره لوح ها و سمت ها و مانتوها و تیشرت هاشون رو بهشون بدم. 

میدونم برای رسیدن به اون جایگاه فقط تصویرسازی کافی نیست باید تلاش کرد و تلاش کرد و تلاش کرد و خسته نشد. یا خسته شد، ناامید شد، گریه کرد اما جا نزد. 

من جا نمیزنم، من نتورک رو شناختم و وای به روزی که کسی ذات نتورک رو شناخته باشه دیگه نمیتونه ولش کنه.

به قول همون خانم کارآفرین الهی همه تون نمک گیر نتورک بشید...

نتورکر و مدرس زبان

امروز یکم حالت سرماخورده دارم. البته فقط آبریزش دارم و هیچ علائمی از بیماری در من نیست اما سه روزه که ادامه داره و داره بدترم میشه.

بگذریم. 

طبق روال هر روز امروزم از خونه بیرون زدم تا با آدمها حرف بزنم و ارتباط جدید بسازم. اما این بار تصمیم گرفتم با یه تیر دو نشون بزنم. جدیدا مدرک TTC مو از یه آموزشگاه گرفتم و با خودم گفتم به آموزشگاه های مختلف سر بزنم تا شاید بتونم تدریس  زبان رو شروع کنم. چه بهانه ای برای بیرون زدن از خونه بهتر از این؟ هم میتونم منبع درآمدی داشته باشم تا بیشتر برای نتورکم هزینه کنم و هم میتونم از طریق کارم با آدمهای بیشتری ارتباط برقرار کنم. 

خلاصه که امروز استارت زدم و رزومه مو برای یکی از آموزشگاه ها فرستادم تا ببینم چی میگن. خانومی که اونجا بود من و شناخت و وقتی پرسیدم مدرس میخواید یا نه گفت اتفاقا میخوایم به شماره فلان رزومه تو بفرست. گفتم اما من سابقه کار ندارم. گفت اشکال نداره من بهشون میگم که تو همینجا دیپلم گرفتی. خلاصه امیدم زیاده برای استارت تدریسم تو همون آموزشگاهی که چند ماه توش رفت و آمد داشتم و میشناسمش.


من چالش پذیر بودن و دوست دارم. قبلا اصلا اینطوری نبودم. از تغییر میترسیدم و حتی در مقابلش جبهه میگرفتم. 

خوب چیزی از اون همه تغییرناپذیری گیرم نیومد. چیزی بهم اضافه نشد. بیشتر تو لاک خودم فرو رفتم اما زندگی اجتماعی روابط اجتماعی میطلبه و خیلی هم خوبه بتونی با آدمها رابطه خوبی برقرار کنی. 

خوشحالم که خودم و در مسیر چالش ها قرار میدم و به خاطر ترسهام در جا نمیزنم و میدونم درصد کمی از آدمها جرات تغییر رو دارن.