لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

صداو سیما و خوانندگی

چه تبی پیدا کرده این خوانندگی چه تو ایران چه اونور!!!


حتما دلیلی داره که دو تا شبکه تو ایران برنامه خوانندگی راه بندازن!... اما خیلی سطح پایینی دارن گند همشونو این برنامه سه شو درآورده...واقعا با خودشون چی فکر کردن!؟ مخصوصا مجری استعدادیابی شون که معلوم نیست ازکجا آوردنش

البته که فلسفه این برنامه شده تبلیغ ستاره هفتصد و سی و سه مربع!!! به کجا داریم میریم با این برنامه های به درد نخور تلویزیونمون؟!!!

لحظه های زندگی ما

وقتی وب گردی میکنی میبینی  آدمای مثل تو زیادن که میخوان لحظه های زندگی شون ثبت شه اما گاهی این وبلاگها به خونه های متروکی تبدیل میشن که روی بند بند وجودشون خاک نشسته و وقتی تو وارد اون خونه میشی جز خاطره هایی که مربوط به خیلی گذشته ست چیزی نمیبینی که نشونه ای از زندگی داشته باشه..شاید دغدغه های زندگی مانع ادامه وبلاگ نویسی شون شده...اما هرچی که هست ممکنه یه روزی هم این خونه که الان مال منه بشه یه جای خالی و دلگیر کننده...الان که داشتم تو وبلاگای قدیمی میگشتم با خودم گفتم نویسنده این وبلاگ الان دقیقا کجاست؟ چکار میکنه؟ اصلا یادش هست یه زمانی یادی از خودش تو دنیای مجازی گذاشته یا نه!!!


دلم میگیره به این چیزا فکر میکنم...

من و ترجمه هام

بالاخره کار علی تموم شد...!!!

تقریبا دیگه چشمام باز نمیشه و بسیار احساس خستگی میکنم...

فردا یه روز دیگه ست و باید یه ترجمه دیگه رو شروع کنم!


پس کی خونه تکونی کنم؟!!!

...

دلم هوای یه روزایی رو کرد...روزای بی دغدغگی...روزای خوشی...روزایی که تو سایت دوره عضو بودم و اونجا یه عالمه دوست باحال پیدا کرده بودم

دلم میخواد برم تو اون روزا...دوباره بشم اون دختر الکی خوش...چقدر روزا زود میگذره و چقدر زود آدما همدیگرو فراموش میکنن!

دلم گرفت...یهو...بی مقدمه...


سر به دیوار زدم، مرغ همسایه پرید            مرغ همسایه کمی هم نگران ما باش...

فکرهای آشفته من!

صدای جلزولز سیب زمینی روی اجاق گاز...و منی که دارم فکر میکنم بیشتر وقتها توی این خونه سکوت حکمفرماست!

نمیدونم امروز چند نفر به دنیا اومدن و چند نفر از دنیا رفتن...نمیدونم اونایی که رفتن از رفتنشون راضی هستن و اونایی که اومدن میخواستن بیان!!!


چیزی که میدونم اینه که زندگی در جریانه...امروز به طرز وحشتناکی هوا ابری شد، طوفان شد، بارون بارید و سرد شد!...بیشتر شبیه به هوای اواخر اسفند شده هوای این روزا.

و من هنوز درگیر ترجمه کار علی ام...و باز هم برام کار فرستادن! اینبار دیگه اگه کار علی رو عقب بندازم باید به اولین محضر در دسترس مراجعه کنم!!!!