لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

!!!

چه خبره تو این مملکت؟!!!

چرا موتورای جستجو کار نمیکنن؟!!!

پارازیتا کم رو اعصابن حالا نوبت این اینترنته!!!!


واقعا خدا چه صبری به ما ایرانیا داده!

عروس بد!!!

عموما مادر شوهر هر چقدرم فرشته باشه وقتی از یه کار عروس ناراحت میشه میگن مادرشوهره دیگه!!! اما به نظرم بهتره بگیم آدمه دیگه!!!!

هرچند نمیدونم سر این نرفتن به اون روضه کذایی با دخترای خودشم اینجوری برخورد میکنه یا نه! البته نمیتونم بگم رفتار بدی داره یا زبون تلخی میکنه چون ذاتا آدم خوبیه ولی خوب برای اولین بار در این سه سال ورود من به این خونه از دستم ناراحت شده و این ناراحتی رو نشون داده!!!

نمیتونم بگم اصلا برام مهم نیست که اگر نبود الان اینجا درحال شرح حال نویسی نبودم اما انقدر هم درگیرم نکرده که شروع کنم پشت سرش چیز بگم یا برعکس برم عذرخواهی کنم...چون به نظر خودم کار اشتباهی نکردم فقط نخواستم برم خونه پسر عموی علی روضه! این یه موضوع کاملا شخصیه...و ترجیح میدم خیلی بهش فکر نکنم

بگذریم...

از صبح طرف ترجمه نرفتم! الان میخوام تازه شروع کنم، نه صفحه مونده باید فردا تحویل بدم و جالبتر اینکه فردا وقت ترافیکمونم تموم میشه!

خیلی جالبه!

حتما برای همه مون اتفاق می افته که به یه چیزی فکر میکنیم یا درباره یه چیزی میخونیم یا هر چی یه دفه همون موقع یه مطلب درباره همون موضوع میشنویم!

برای منم این اتفاق افتاده اما امروز یکی از اون یونیکاش بود!

این کاری که واسه ترجمه دستمه درباره تاریخچه ریاضیه اینکه ما میدونیم اعداد تو کل جهان برمبنای 10 هستن یعنی همون دهگان خودمون اما یه عقیده ای هم هست که بعضی از ریاضی دانا دارن که میگن اگه برمبنای دوازده بود بهتر بود چون دوازده ماه داریم، ساعتمون دوازده ساعته ست و اینا!!!! حالا امشب داشتم یه فیلم میدیدم درباره المپیاد ریاضی بود که یه عده دانش آموز میخواستن تو این مسابقات شرکت کنن یکی از این نوابغ دقیقا طرفدار این عقیده بود و همینو عنوان کرد ...به شــــــــــــــــــــــــــــدت برام جالب بود این موضوع!

هرچند نمیتونم به چیزی ربطش بدم اما حس میکنم حتما دلیلی داره!

نظریه جدید من!!:)

به نظرم  بهتره درباره زندگی تو این دنیا اینجوری فک کنی که این دنیا مثل یه اتاق شلوغ و درهم و برهم میمونه که هرچی که میخوای توش هست اما ممکنه انقدر اون زیرمیرا مونده باشه که اصلا گاهی نتونی ببینیش اما باید همه چیزو به هم بزنی باید خیلی زور بزنی که اگر مثلا  گوشه ای از چیزی که میخوای دیدی دستتو بندازی و تمام زورتو بزنی تا بتونی بکشیش بیرون! این یعنی تلاش کردن باید باور کنی که تو اون اتاق حتما یه چیزی مال تو پیدا میشه یا بهتره اینجوری بگم بایدباور کنی  چیزایی که تو میخوای حتما اون تو هست!

من و ترجمه هام

امروز این خونه تبدیل به مهد کودک شده بود! صبح که علی گفت بریم بیرون نتونستم بشینم پای ترجمه بعد از ناهارم که شروع کردم خواهرزاده های علی هی در حال رفت و آمد بودن...هرچقدرم این در اتاقو میبستم که حداقل تو اتاق راحت باشم میومدن در اتاقو باز میکردن و با من حرف میزدن...بچه هم هستن نمیشه بهشون چیزی گفت!!(حالا نیست اگه بزرگتر بودن میتونستم چیزی بگم!!!!!!)...خلاصه که به زور خودمو به پنجمین صفحه رسوندم الانم دیگه خسته شدم دلم میخواد بخوابم اما فکر میکنم دیگه وقت خواب گذشته!

راستی دیشب رفتیم کفش خریدیم البته کفشش اسپورته از اونا که وقتی بپوشی عمرا بیشتر از 16 بهت نمیخوره!!!:)