لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

چهارشنبه سوری

اصلا یادم نبود خاطره به در کردن چهارشنبه سوری مو با علی بنویسم!!!

دیشب تقریبا نزدیک یک بود که علی پیشنهاد داد بریم پشت بوم آتیش روشن کنیم از روش رد شیم...هرچی کارتون از کفش گرفته تا کارتون شیرینی که بابام برای عیدی من آورده بود و یه عالمه کاغذ باطله برداشیم رفتیم بالا!...

هرچند باد نمیذاشت زیاد روشن بمونه آتیش همشم باید کاغذ و کارتون مینداختیم تا خاموش نشه اما خیلی برام لذت بخش بود، علی سعی داشت با گوشیش چند تا عکس باحال از پریدنامون بگیره بذاره تو تلگرام که تاریکی شب و کیفیت پایین گوشیش (خودش نشنوه!!!) نذاشت اون عکسایی که دلمون میخواستو بگیریم فقط یکی دوتا سلفی و یکی دو تا فیلم از دیشب موند!

این شعر معروف پریدن از آتیشو آخرش من نفهمیدم دقیقش چیه! وقتی از رو آتیش میپریدم هربار یه چیزی میگفتم!

سرخی تو از من ...زردی من از تو

یا

زردی تو از من...سرخی من از تو!


اعتراف میکنم

طوفانای فصلی انگار تمومی نداره!

یه جوری باد میخوره به دیوارای خونه انگار همه چی بیرون از این دیوارا رو هوا شناوره! صدای طوفان عصبیم میکنه چون آرامش آدمو به هم میزنه! اما خواب بعداز ظهر با این صداهای عجیب غریب خیلی چسبید! باید اعتراف کنم زندگی سالمی نداریم! دیرمیخوابیم دیر بیدار میشیم گاهی غروب خورشیدو خوابیم، یه جورایی اصلا به فکر سلامتی زندگی خودمون نیستیم اما چیزی که هست اینه که به نظرم باید یه کمی هم از زندگی لذت برد حتی اگر لذت بردن رو تو خواب میبینی!!!(توجیه بد برای تنبل بودن!)


اما اینم بگم بدم نمیاد صبح زود بیدار شم لباس ورزشی بپوشم بزنم بیرون نرمش کنم برگردم دوش بگیرم یه صبحونه مفصل بخورم به کارای روزانم برسم یه خواب یه ساعته بعدازظهر داشته باشم و شبم قبل از یازده خواب باشم اما دنیا دنیایی نیست که بشه ساعت مثلا یازده خوابید...

تو این زمونه تازه مهمونیا، فیلما، برنامه ها همین ساعتا شروع میشه!


نمیدونم هدفم از این حرفا چی بود واقعا...شاید فقط باید یکم اعتراف میکردم

خندوانه

بازم جناب خان!!!

بازم خندوانه... بازم رامبد...بازم خیلی چیزا!

درسته که قشنگه سعی میکنن مردمو بخندونن اما من اگه این جناب خان نبود من عمرا نمیدیدم این برنامه رو!

بگذریم...

امروز اصلا سمت ترجمه نرفتم صبح که بزور بیدار شدم بعدشم که علی اومد ناهار خوردیم نشستیم فیلم هالیوودی اتاق رو دیدیم بعدشم رفتیم بیرون آجیل ماجیل خریدیم! تا الانم که پایین شام خوردیم و اومدیم بالا علی تیونر پرینترو عوض کرد، در حال حاضرم در خدمت خندوانه ایم!

ایکاش میتونستیم درباره زندگی دیگرون قضاوت نکنیم! الان مثلا من اگر درباره زندگی رامبد جوان و ازدواجاش فکر نمیکردم الان با این برنامه ش حال میکردم ولی همش به خودم حق میدم فک کنم که آیا کار درستی کرده یا نه!!! به من چه اصلا:(

دختر خونه

خوبه هر از چندگاهی خونه متاهلی رو بسپاری به همسر و بری خونه بابات!!!

یکشنبه که مثلا!!!قرار بود بریم خرید مانتو و این جور چیزا! مسیرمون افتاد به خونه  مامانم...دم غروب بود علی گفت بریم یه سر بزنیم گفتم آخه من قرار خودم فردا برم چه کاریه...گفت الان بریم فردام برو! منم از خدا خواسته...مثل همیشه همه خیلی تعجبیدند! بابا که رفته بود دهات...معصوم تو خونه تنها بود کلی ام داشت شاخ درمی آورد...هیچی دیگه شام گذاشتن و ما موندیم از اونجایی که قرار بود فردا اون یکی خواهرمم بیاد خونه مامانش من دیگه برنگشتم خونه خودمون شب موندم اونجا! 

حس خوبی داره وقتی همه شرایط واسه موندن خونه مامان جوره! وقتی علی رفت و همه خوابیدن من رفتم سراغ سیستم و نشستم تا 5 صبح!!! سریال غرور و تعصب رو واسه بار n ام کامل دیدم!!!...ساعت ده نشده بود که مجبور شدم بیدار شم! شاید واسه همینه الانم از خواب سیرنشدم!

حالا جالب قضیه اینجا بود که دیشب یه متنی میخوندم درباره اهمیت شب زود خوابیدن و صبح زود بیدار شدن!!!!!!!!!!!! کار خدا!!!!


در کل خوش گذشت...به نظرم حتی این کار واسه مردا هم خوبه که یه شب با خودشون تنها باشن. واسه هر دو طرف لازمه:)

الانم یه کار جدید فرستادن برام تو این هیری ویری باید بشینم پای ترجمه .

راستی دیشب یه بارونی میبارید آدم کیف میکرد ولی رو موتور با لباسای جدید عید! من فقط استرس داشتم یه موقع خراب نشن لباسام!!!!:))))


من و ترجمه هام

کار آخرو تحویل دادم و الان با خیال راحت افتادم رو تخت و دارم وقت میگذرونم.علی جلوی تلویزیون نشسته فیلم میبینه! صبح پسر خوب مامان شده بود فرش آشپزخونه و موکتای مامانشو برد پشت بوم شست!!! اما من به عنوان عروس خوب نرفتم پایین تو خونه تکونی کمک کنم!البته منظوری از این کارم نداشتم فقط ترجمه م مونده بود و میخواستم هم نمیتونستم برم!

شاید امروز بریم مانتو بخرم:)