لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

آدمهای اطرافت رو بشناس

امروز پنجمین روز بستری شدن علی بود. از تنهایی خسته شدم و دوست دارم زودتر علی به خونه برگرده. 

این عمل خیلی چیزها رو برای من روشن کرد. شخصیت واقعی بعضی آدمها رو نشونم داد و بهم ثابت کرد که نمیشه روی آدمها حساب کرد. بهم نشون داد که آدمها تنها به دنیا میان، تنها زندگی میکنن و تنها میمیرن.

شاید باید یاد بگیرم که واقعا در عمل دیگه از هیچ کس هیچ انتظاری نداشته باشم اما معنای انسانیت کجا معلوم میشه!

بعد از اینکه جمعه خواهر کوچک علی بدون خبر دادن به کسی به تنهایی راه افتاد به سمت تهران و حتی به من که مهمترین فرد این داستان بودم خبر نداد تا برم و همسرم رو ملاقات کنم فهمیدم که بعضی آدمها رو دیگه نباید خیلی جدی بگیرم و نباید روشون حسابی باز کنم.

اون رفت و برگشت. که اگر برنمیگشت توجیهی میداشتم برای تنها رفتنش اما وقتی برگشت فهمیدم تنهایی کاملا خودخواسته و آگاهانه ای بوده. شاید میخواست ثابت کنه که میتونه تنها به خارج از شهر سفر کنه و اینو به رخ بکشه یا شاید میخواست اولین نفری باشه که علی رو ملاقات میکنه که البته موفق هم بود. اما من به این موفقیت ها خیلی بها نمیدم. اینکه بتونی کاری رو انجام بدی که دیگری نمیتونه و توانایی خودت رو به رخ بکشی شاید تحسین دیگران رو برانگیزه اما شخصیتت رو هم زیرسوال میبره. به نظر من میشه هر وقتی روی ترس، عدم اعتماد به نفس و نتونستها کار کرد و یاد گرفت، یاد گرفت که اعتماد به نفس داشت و نترسید برای همه اینها همیشه وقت هست و کسی نمیتونه به تو خورده بگیره که چرا نمیتونی خودت به تنهایی از شهر خارج شی اما مسلما همه میتونن بهت خورده بگیرن که چرا تنها رفتی و دل کسی رو که این همه به حمایتت نیاز داشت شکستی! هرچند که کاملا نشونش دادم که چقدر این حرکتش زشت بود و بعد تو اینستاگرام استوری گذاشتم با این مضمون:

"نیازی نیست خوب یا بد بودن آدمها رو تشخیص بدید، آمدها خودشون در سخت ترین روزهای زندگی شما، خودشون به بهترین شکل ممکن خود واقعی شونو رو میکنن"


برای من وجهه بعضی از اعضای خانواده همسرم کاملا از بین رفت. تمام ذهنیت من درباره خواهر کوچک و مادر علی تغییر کرد و هیچ وقت دیگه نمیتونم مثل قبل باهاشون با دل صاف تا کنم! ای کاش میفهمید که بیشتر از اینکه نترس بودنش به چشم بیاد نامرد بودنش به چشم اومد، خودخواه بودنش، حسود بودنش، و خیلی خصوصیات بد دیگه ای که من با این اتفاق مطمئن شدم که تو وجود خواهر کوچک همسر هست.

رفتارهای مشابهی از اونها دیده بودم اما انتظار نداشتم که اینجا در این شرایط در سخت ترین روزهای زندگی من که تنهام و همسر تو شهر دیگه ای بستریه و امکان دسترسی من به اون کمه اینطور با من رفتار کنن. 

خداروشکر کاملا از همه اعضای خانواده علی ناامید نشدم. روز بعدش با خواهر بزرگتر و همسرش رفتم و علی رو دیدم. همون خواهر منو روز بعد ناهار دعوت کرد و خودش اومد دنبال من و پدرش و خودش مارو برگردوند! 

حالا هم فردا با همین خواهر و خواهر بزرگتر از اون قراره دوباره بریم تهران. 

امیدوارم این روزها به خوبی و خوشی و سلامتی بگذره و علی برگرده و ما برگردیم به روزهای عادی زندگی مشترک مون

نظرات 1 + ارسال نظر
م سه‌شنبه 18 تیر 1398 ساعت 00:06 http://L-r-y.blogsky.com

می‌دونم سخته؛ ولی بهتره خیلی درگیر رفتارهای بقیه نباشی و کار اشتباهشون رو تو ذهنت توجیه کنی. اینجوری زندگی راحت تر و خوشایندتره

ترجیح میدم بعضیا رو دیگه جدی نگیرم تو زندگیم. توجیه کردن کارهای اشتباه دیگران از آدم یه ساده لوح میسازه و مقدمه ای میشه برای بی احترامی های بعدی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.