لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

همه چیز و هیچ چیز

من آدم بنویسی نیستم! یعنی فکر میکنم کم اند کسانی که اهل نوشتن و همیشه نوشتن باشند. 

نوشتن حسی میخواهد که در وجود همه نیست. آن عطش ثبت امروز و این لحظه در من کم است. گاهی به سراغم می آید و دیر به دیر. 

تقریبا سه هفته پیش عمه دوستم فوت کرد و چند روز پیش پدر همسرش! 

پدر همسرش را در مراسم عمه اش دیده بودم. مردی مهربان و دوست داشتنی به نظرم آمد. نه دوستم، نه من و نه خودش نمی‌دانست به زودی قلبش خواهد ایستاد! و چقدر مرگ به ما نزدیک است...!

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد پنج‌شنبه 25 دی 1399 ساعت 23:28 https://delirium.blogsky.com/

چقدر مردن آدمهایی که می‌شناختیم سخته
حتی آنهایی که یکبار دیدیم و همون بار بهمون لبخند زدن

زندگی چیز غریبی هست

بله و اون لبخند دیگه هیچ وقت فراموش نمیشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.