من آدم بنویسی نیستم! یعنی فکر میکنم کم اند کسانی که اهل نوشتن و همیشه نوشتن باشند.
نوشتن حسی میخواهد که در وجود همه نیست. آن عطش ثبت امروز و این لحظه در من کم است. گاهی به سراغم می آید و دیر به دیر.
تقریبا سه هفته پیش عمه دوستم فوت کرد و چند روز پیش پدر همسرش!
پدر همسرش را در مراسم عمه اش دیده بودم. مردی مهربان و دوست داشتنی به نظرم آمد. نه دوستم، نه من و نه خودش نمیدانست به زودی قلبش خواهد ایستاد! و چقدر مرگ به ما نزدیک است...!
چقدر مردن آدمهایی که میشناختیم سخته
حتی آنهایی که یکبار دیدیم و همون بار بهمون لبخند زدن
زندگی چیز غریبی هست
بله و اون لبخند دیگه هیچ وقت فراموش نمیشه