علی رفت. با دامادشون رفت. امروز قراره عمل بشه. نمیدونم دقیقا چه حسی دارم، چیزی بین خوشحالی،، نگرانی، استرس، هیجان و خواب بودن دارم! میترسم از خواب بیدار شم ببینم هنوز تو صف اتتظاریم.
دوست داشتم خودم باهاش برم ولی ترسیدم همراه خانوم قبول نکنن و ندونم چطوری برگردم!
قراره زندگی ما به دو بخش قبل از عمل و بعد از عمل تبدیل بشه. سلامتیشو از خود خدا میخوام...
انشاالله خوب بشن و شما شاد بشید
خدا همه ی مریضا رو شفا بده
ممنونم.