لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

موسیقی

از دیشب که اومدم دیدم اینجا سوت و کوره تصمیم گرفتم دوباره برگردم. دوباره بنویسم. دوباره شروع بشم!

آخرین پستم برمیگرده به آبان پارسال، وقتی که میرفتم مرکز ناباروری برای درمان البته در اوج افسردگی بودم اون روزا و اصلا تو حال و هوای زندگی زمان حالم نبودم. برگشته بودم به هفت سال پیش و دوست نداشتم قبول کنم که گذشته گذشته! در اوج دپرسی داشتم کارای IUI ام رو انجام میدادم که البته جواب نداد. 

هنوز ما دو نفریم و هنوز این خونه ساکته! البته که شکایتی از این قضیه ندارم چون به نظرم زادوولد تو این شرایط مملکت اشتباه محضه. من و علی نمیتونیم از پس خودمون بربیایم چطوری میخوایم یه نفر دیگه رو هم ساپورت کنیم. اما دروغه اگه بگم اصلا علاقه ای به مادر شدن ندارم. اصلا کدوم آدم عاقل و سالمی بدش میاد بچه داشته باشه! حتی اونایی که معتقدن نسل بشر نباید ادامه پیدا کنه و خودم هم جزوشونم هم ته دل شون دوست دارن این لذت رو تجربه کنن اما من حاضرم از این حق طبیعیم بگذرم تا به آدمهای درمانده این مملکت اضافه نشه! 

بگذریم...

به تازگی کلاس سه تار ثبت نام کردم. تازه یه جلسه ازش گذشته و من نمیدونم اصلا از پسش برمیام یا نه! پیشنهاد علی  بود که برم یه آلت موسیقی یاد بگیرم اما اولش موافق نبودم چون میترسیدم و احساس عدم اعتماد به نفس داشتم. به خودم گفتم غلط میکنی فک میکنی اعتماد به نفس نداری! میدونی چند نفر آرزو دارن شوهرشون بهشون همچین پیشنهادی بکنه تازه تو این شرایط اقتصادی بد! خلاصه که چند تا فحش به خودم دادم و خودمو راضی کردم تا به چند تا آموزشگاه زنگ بزنم. حالا هم امیددارم چند وقتی دیگه بتونم کاری رو انجام بدم که هیچوقت فکر نمیکردم بتونم!

راستی این روزا چقدر هوا گرم شده. کولرگازی ما هی تند تند خاموش و روشن میشه. فک کنم به خاطر فشار ضعیف برق باشه. خداکنه نسوزه کار دستمون بده


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.