لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

دومین شب تنهایی

سعی کردم بخوابم اما نتونستم. علی نیست. با محمد رفتن تبریز و امشب دومین شبیه که تنهام! میدونم باید عادت کنن به خاطر همین لامپا رو خاموش کردم تا شاید خوابم ببره، نترسیدم ولی یه ساعتی تو جام غلت زدم! عادت کردم به دیر خوابیدن چه علی باشه چه نباشه! 

فردا میرم خونه مامانم. از تنهایی خسته شدم. امید دارم تا فردا شب علی اینا بیان و خیلی دلم میخواد نزارم دیگه بره اما میدونم موفق نمیشم. 

علی فک میکرد تبریز سرد بشه با خودش گرم کن برد اما یه ساعت پیش پیام داد که پشه ها نمیذارن بخوابه! دیشبم که تا تبریز روندن، بعدازظهرم که کم خوابیده اگر تا فردا شب نیان دیگه واقعا مسخره ست!


خدایا ببین پول آدم رو مجبور به چه کارایی میکنه!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.