لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

مستر دارسی

علی و داداشش تو راه برگشتن. نزدیکای صبح میرسن! ترجمه امروزم تموم نشده و اصلا حوصله شم ندارم. برای بار ده هزارم نشستم فیلم غرور و تعصب و دیدم! و احتمالا ده هزار بار دیگم خواهم دید! ارتباطی که من با این داستان برقرار کردم فکر کنم با مرگم قطع بشه. بهترین نمایش این داستان تو مینی سریالش بود که سال 1995 ساخته شده و من یک میلیون بار دیدمش و بازم میبینمش و فیلم سینمایی سال 2005 ش هم جزو فیلمای خوبشه. البته سریالش بیشتر توجه منو جلب کرد. شخصیت ها، نوع پوشش، روش زندگی اون دوران، بازی ها واقعا عالی بودن و من با تک تک سکانساش زندگی کردم. اما تو فیلمش فقط مستر دارسی توجه منو جلب کرد.


بار اول من با سریال سال 1995 با کتاب غرور و تعصب آشنا شدم و بعد از صد بار دیدنش کتابشو خوندم و بالاخره خریدمش و گذاشتم تو کتابخونه ام! 

یادمه بعد از فوت مصطفی (یه لحظه رفتم به اون روزای لعنتی) خیلی، خیلی واقعا خیلی زیاد سریالشو میدیدم. انگار راهی بود تا از واقعیت زندگی فرار کنم یا شاید راهی بود تا بفهمم زندگی روی خوشم داره. نمیدونم چه مرگم بود واقعا تبدیل به یه مرض شده بود برام. هر روز، واقعا هر روز یه دور کامل شش قسمتش رو میدیدم و هر بار انگار دارم برای بار اوله که نگاش میکنم. خودم میدونستم کارم عادی نیست اما نمیتونستم متوقفش کنم. انگار تمام چیزی بود که من از زندگی میخواستم. انگار میخواستم برگردم به دویست سال قبل و بشم یکی از اون آدمها. الان که فکرشو میکنم واقعا خودم نمیتونم خودمو درک کنم.


الانم با گذشت یه سال و نیم از رفتن مصطفی نه به اندازه اون موقع ولی هنوزم یار جدانشدنی منه! فقط وسط این وسواس و وابستگی یه چیزی آرومم میکنه و اون اینه که این وابستگی به این داستان و مستر دارسی تو سن نوجوانی باهام نبود یعنی علاقه یه خانوم سی ساله با یه دختر هجده ساله خیلی فرق داره. اگر اون موقع با این داستان عاشقانه آشنا شده بودم مسلما خیلی این وابستگی رو ذهنیتم تاثیر میذاشت اما الان با وجود اینکه گاهی دلم میخواد جای لیزی باشم اما پخته تر از یه تینجر فکر میکنم و این داستان صرفا یه جورایی برام مسکنه، یه مسکن آرامش بخش!


احساس منو فقط آدمایی مثل من درک میکنن. شاید به نظر خیلیا حرفام احمقانه به نظر برسه اما حتی اگر یه نفر منو درک کنه برام کافیه!

نظرات 1 + ارسال نظر
beny20 سه‌شنبه 12 تیر 1397 ساعت 03:05 http://beny20.blogsky.com

مصطفی رو خدا بیامرزتش
معلومه مَرد بزرگ بودی که نمی تونی فراموشش کنی ...

امیدوارم با فکرش قلبت آروم بشه ،
و با خاطرات خوبش بتونی زندگیتو بسازی ...

مصطفی برادر همسرمه و خدا خیلی زود اونو از ما گرفت.
ممنونم بابت همدردی تون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.