لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

هستم

حرف زیادی برای گفتن ندارم!

خاله از آی سی یو رفته بخش، دیروز مادربزرگ داماد رو به خاک سپردیم، امروز من خانواده ام رو دعوت کردم شام!

میخواستم بعد از یک سال و نیم همه رو با هم دعوت کنم اما خواهر بزرگه که باید بره همراه خاله بیمارستان وایسه، خواهر دومی ام که مادربزرگ شوهرش فوت کرده! اونجوری که میخوام دورهمی نمیشه اما دیگه نمیشه کاریش کرد!

میخواستم مانتوی خواهر کوچیکه رو تموم کنم امروز بهش بدم اما بدحور به بن بست رسیدم. پارچه کم آوردم، رفتم بخرم فکر میکردم همونو خریدم ولی بعدا دیدم فرق میکنه و تو آستینش موندم. ترجمه هم دارم. خونه هم یه عالمه کار داره. کلا این روزهای ما اینجوری میگذرن

نظرات 2 + ارسال نظر
تریوا پنج‌شنبه 5 بهمن 1396 ساعت 14:45 http://kejhal.blogfa.com/

ان شالله خاتون صحیح و سالم برگردن خونه

ایشالا.... مرسی

لیلی پنج‌شنبه 5 بهمن 1396 ساعت 11:57 http://ltahlil.blogsky.com

اخی تسلیت میگم
خوشحال میشم نظرتو در وبلاگم ببینم

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.