لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

خیر و شر

یه اجبار به زبون نیومده ای منو اینجا وسط مجلس هفتم پدرشوهر خواهرشوهر نشونده!!!

اصلا اهل شلوغی نیستم چه عزا چه عروسی، بخصوص که مجبور باشم دو سه ساعت بشینم و به در و دیوار نگاه کنم تا شام بدن بریم!

هرچند همین اجبار باعث شد بعد از مدتها بیام و بنویسم!

 جاری ها به بهانه بچه هاشون نیومدن به مراسم شام و من نتونستم بپیچونم چون بچه ندارم! 

خیلی وقته میخوام بیام از شب یلدا بنویسم ولی با گوشی نوشتن برام سخته و همش عقب میفته!

شب یلدای امسال هم عروسی داشت هم عزا! عروسی پسرخاله علی و فوت پدرشوهر خواهرشوهر! نه از عروسی چیزی فهمیدیم نه از شب یلدا! فرداشم که از صبح کله سحر تا بعدازظهر درگیر تشییع این بنده خدا و مراسمش بودیم! 

کلا شب یلدای خوبی نبود و همه چیز بهم ور شد. 


انگار زندگی سر تا پاش سورپرایزای بد و خوبه...!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.