لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

خودم آینده ام رو ساختم...

دیدن درگیری دیگرون بین موندن و نموندن تو یه رابطه و تلخی ها و شیرینی هاش منو یاد روزهایی میندازه که هم لذت بخش بود هم خالی!

رابطه ای که آینده ای نداره! اینو زیاد شنیدم و تجربه کردم!

سالها پیش به کسی علاقه مند شدم، تو اوج یک دنده بودن و پس زدن پسرها! بیشتر از 1000 کیلومتر فاصله بین مون ولی دل من رفته بود!

خدایا وقتی بهش فکر میکنم نمیدونم بخندم یا به حال اون روزهام تاسف بخورم!!!

به حدی وابسته شده بودم که فقط فکر تموم شدن رابطه منو زمین میزد. یادمه نصفه شب از فشار عصبی قلبم خوابم نمیبرد و چنگ به دیوار میزدم چون مثل روز برام روشن بود آینده ای باهاش ندارم! ای کاش میشد حس واقعی اون روزها رو نوشت! شایدم بهتره که نمیشه. 

شاید یه روز با جزییات نوشتم روزگار قدیم رو اما کلیات قضیه اینه که ازدواج کردم اما نشدم جزو اون دسته که در آغوش همسرشون به فکر کسی دیگه اند! چون این برام نشونه ضعف بود... و من نمیخواستم ضعیف باشم.

نظرات 1 + ارسال نظر
دیوانه چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت 07:32 http://www.delirium.blogsky.com/

خوشحالم برات که به قول خودت جزو اون دسته آدمها نیستی
شایدم همه خانم ها اینطورند
اما در مردهااینطور نیست
لا اقل در من نبود

دوستی میگفت : معمولا میگن تو رابطه ها این پسره که خیانت میکنه و دختر رو مثل یک دستمال کثیف دور می اندازه ! اما عملا برعکسه

به نظر من مرد و زن نداره. اگر تصمیم بگیری اون آدم ضعیف و خسته و افسرده که قابل ترحمه نمونی از گذشته خودتو میکنی!
برای من ساده نبود. به هیچ وجه! اگر نگم سخت ترین کاری بود که تا اون موقع انجام دادم. اینکه احساست رو خفه کنی و سعی کنی با منطق پیش بری خیلی کار سختی بود. اما برای ادامه امیدوارانه به زندگی تنها راه بود.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.