لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

سفر گاهی خر است

همیشه گفتم سفر خوبه ولی الان میگم سفر خوب خوبه! یعنی سفری که همسفرات خوب باشن، مقصد دوست داشتنی باشه و خودت تازه از سفر نیومده باشی!!!

سفر اجباری خیلی هم بده، انقدر بده که همش دنبال راه دررویی!  مثلا دارم فکر میکنم بپیچونم با دختر خواهرشوی برم با گروه کوهنوردی لرستان!!! ولی از اونجایی که علی میدونه دارم نیرنگ میکنم نه میاره!

از اون طرف میگم نرم بمونم خونه به گل و گیاهامون برسم و ماهی ها رو غذا بدم! ولی از شب تنها موندن میترسم.

خلاصه که موندم چه کنم که این سفر زوری رو نرم!

تغییر بد

داشتم فکر میکردم از اینجا تا خدا با قبلنا فرق کردم!!!

و فکر میکنم مشکل از اونجایی شروع شد که ازدواج کردم!

یا شاید چون خانواده همسر دارم یا شاید چون جاری دارم... دلیلش هر چی که هست من دیگه اون آدم قدیم نیستم!

قبلا یه آدم رک، یه رو، صاف و ساده بودم ولی الان به لطف حرکت خجسته ازدواج تبدیل به یه آدم دو رو، با شیله پیله، خیلی بد شدم. بدتر اینکه نمیتونم تو مسیر درست قرار بگیرم!!!

تناسخ

البته من به تناسخ اعتقادی ندارم ولی اگر واقعا حقیقت داشته باشه دلم میخواد تو زندگی بعدیم یه سلبریتی باشم! 

این به این معنی نیست که از زندگی الانم ناراضی ام یا میخواستم سلبریتی باشم نشدم، بیشتر به این معناست که میخوام اون طور زندگی رو هم تجربه کنم!

مثلا دلم میخواد امام علی بودن رو هم تجربه کنم، بیشتر به این خاطر که الان خیلی خیلی خیلی سردرگمم و حس میکنم یکی از کسایی که میدونست به کجا آمده است، آمدنش بهر چه بود، امام علیه!

کلا تناسخ یه مسئله خیلی پیچیده و باورنکردنیه و این موضوع تا وقتی تو کتاب الف نوشته پائولو کوئیلو نخوندم که ایاتی تو قرآن هست که ممکنه به تناسخ ربط داشته باشه اصلا برام در مقام اهمیت قرار نداشت، ایاتی با این مضمون که ما شما را زنده میکنیم، میمیرانیم، دوباره زنده میکنیم و ...!