لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

مقاومت الکی نکن

مجبور شدم اون سفر خر رو برم!

وقتی میگم مجبور شدم یعنی تا حد مرگ مقاومت کردم! مطمئن بودم نمیرم شبش تا صبح خوابم نبرده بود و با خودم به این نتیجه رسیده بودم که میمونم و نهایتش به خواهرام میگم بیان پیشم. ساک علی رو بستم و خودم از جام بلند نشدم. علی دست بردار نبود بعد از اینکه نیم ساعت با ماشین ور رفت انتظار داشت من آماده شده باشم ولی من گفتم خودت برو مگه دیشب نگفتی نمیخواد بیای!!! تمام مشکل علی این بود که باید برای نرفتن من دلیل میتراشید و تازه برای بستن دهن بقیه مجبورم میکرد برم خونه مامانم! منم بدون اینکه برای خودم لباس بردارم نشستم تو ماشین!

خلاصه که اون روز صبح من نمونه بارز با یه من عسل نمیشه خوردتش بودم!


ولی از همه این حرفا گذشته سفر خوبی بود!!! ولی یه جمله معروف هست که میگه وقتی نمیتونی قاعده بازی رو عوض کنی، خفه شو و بازی کن!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
دیوانه شنبه 25 شهریور 1396 ساعت 12:33 http://www.delirium.blogsky.com/

آره خب اینم نظریه
وقتی مجبوری لا اقل لذت ببر از سفر یا هر کاری داری انجام میدی

همیشه اولش سخته!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.