لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

من و لحظه های همراهی!

وقتی  نشستی کنار زائو و سعی میکنی یه جوری وقتتو بگذرونی تا اذان بشه، به گوشی پناه میاری!

وقتی کار به جایی میرسه که گوشی هم دردتو دوا نمیکنه میای اینجا تا از ته ذهن ضعیفت چیزی بیرون بکشی که ارزش نوشتن داشته باشه!

حسی که به عنوان خواهر سومی برای زایمان خواهر چهارمی دارم یه چیزی بین مهم نیست و نوبت منم میرسه ست! دوست دارم مادر شدن رو تجربه کنم اما تا قبل از اینکه همراه زائو میشم! وقتی اینجام و حال زنایی رو که زایمان کردن رو میبینم با خودم میگم چه کاریه دارم زندگی مو میکنم بچه میخوام چه کار!

بگذریم...

پنج روز دیگه سالگرد ازدواجمونه. سه سال از روز عروسی مون میگذره و همه چیز این سه سال خوب بود بجز از دست دادن مصطفی.

یاد زایمان خواهر دومی افتادم که همون شب زایمان مصطفی خونه ما بود و داشت منو مسخره میکرد که تو چه خواهری هستی، تو الان باید بیمارستان باشی و من چقدر استرس داشتم و این حرفاش بیشتر حرصمو درمیاورد!وقتی همراه اون خواهر بودم مصطفی هم بود و اون موقع حتی لحظه ای از فکرم نمیگذشت که مصطفی قراره به همین زودی نباشه. 

حالا و برای زایمان خواهر اخری من بازم همراهم ولی مصطفی نیست. دنیامون با رفتن مصطفی عوض شد...

سه روز پیش تولدش بود. پارسال تو تلگرام تولدش رو تبریک گفتم و امسال عکس همون صفحه تلگرام رو گذاشتم اینستاگرامم! چه دنیای غریبیه.




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.