لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

حرفای دم صبحی

چشمام به سختی باز میمونن! دارم ترجمه میکنم

امشب شب قدر بود اما من مدتهاست که دیگه این شبا برام اون معنای قدیم رو ندارن البته اصلا از این موضوع خوشحال نیستم اما همین که به جای پیروی کورکورانه به مسیری که میرم فکر میکنم برام رضایت بخشه!

دعا کردن چیزیه که دیگه بهش اعتقاد ندارم! و حس میکنم تقریبا همه آدما دیگه بهش اعتقاد ندارن اما میترسن به زبون بیارن و میخوان با دعای بیشتر این حس ناخوشایند رو تضعیف کنن! هرچی که هست براورده نشدن دعا باعث میشه فکر کنی داری یه کار بیهوده انجام میدی و بعد از یه مدتی تصمیم میگیری کلا بزاریش کنار!

حداقل برای من که خوب بوده چون اون موقع هایی که مثلا به دعا اعتقاد داشتم تقریبا هر دعایی که کردم براورده نشد! و وقتی میدیدم نادیده گرفته میشم سعی میکردم با یه موضوع دیگه برای دعا کردن اون قبلی رو خنثی کنم یا گاهی به حدی از دست خدا شاکی میشدم که صدامو نمیشنوه که شروع میکردم به دری وری گفتن! 

اما الان که دیگه مدتهاست برای موضوعات خاصی که همیشه براشون دعا میکردم دیگه دست به دعا نمیشم حالم بهتره، کمتر یقه خدا رو میگیرم و کمتر حس میکنم آدم خوبی ام! همین که همه تقصیرا رو گردن خدا نمیندازم خودش خیلیه!

اما من نمیتونم این حرفا رو به کسی بزنم یعنی میتونم اما میدونم خیلی ها گوششون رو میگیرن یا شروع میکنن به نصیحت کردن و اینکه من ایمانم ضعیفه!!! ایمان! کلمه غریبه حتی من به این موضوع هم شک کردم!

اما هنوز به خدا اعتقاد دارم و حس میکنم اون متن هایی که مربوط میشه به ستایش خدا خیلی قشنگن و میشه با اونا حال کرد... این دو شب که نشد!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.