لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

یه شب نشینی معمولی!

امشب رفتیم خونه خواهرم شب نشینی... تا جایی که جا داشتیم پشت سر دیگرون حرف زدیم و عیبشونو گفتیم و خیلی شیک و مجلسی سوار ماشین شدیم و برگشتیم و هیچ کس هم وقتی ما رو میدید حتی حدس نمیزد ما چه آدمای بدی هستیم!!!

شایدبهتر بود یه فرمولی بود که وقتی پشت سر دیگرون حرف میزنیم یا خیلی کارای بد دیگه رو انجام میدیم تبدیل به یه موجود زشت میشدیم که هرکس مارو میدید میگفت ببین چقدر کار بد کرده که اینجوری شده!!! گاهی این پرده ای که خدا برای پوشش عیب های ما کشیده باید برداشته شه تا کمی حساب کار دستمون بیاد!


جالب اینجاست که همون موقع هم که مشغول غیبت و عیب جویی بودیم داشتم به همین موضوع فکر میکردم اما موضوع بحث داغ تر از این بود که این فکر روم تاثیری بذاره! من خیلی آدم بدی هستم!

راستی بعد از مدتها فردا قراره برام کار بفرستن و من کلی تعجب کردم و وقتی کمی گفتگو ادامه پیدا کردم متوجه شدم که یه جای کار میلنگه و مسئولمون از عدم هماهنگی!!! که من اصلا قبولش ندارم ناراحته!

سعی کردم کمی توضیح بدم اما کافی نبود و به یه جلسه جداگانه نیازه! خلاصه که باید به فکر باشم!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.