لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

روز بعد از سفر

امروز روز استراحت بود...

تا ساعت دوازده خواب بودیم، بعدشم که یه چیزی خوردیم و دوباره بعدازظهر خوابیدیم! دوست داشتم بریم ابد و یک روز رو ببینیم اما علی دیر اومد، شامم دیر آماده شد نشد که بشه ولی عوضش رفتیم دور دور کوههای اطراف کوه خضر و نوردیدیم! 

الانم که زیر کولر نشستم و دارم فک میکنم یه ماه روزه گرفتن در پیشه!!!

حس خاصی دارم هم دوست دارم روزه بگیرم هم دوست ندارم!

فعلا هم که ترجمه ندارم! مسئولمون بهش بر خورده پاشدم رفتم سفر، قبلشم بخاطر دندونم نتونستم کار قبول کنم!

دوران خوش بی پولی نزدیکه!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.