امروز هرچی سعی کردم قبل از اومدن دوستام ترجمه مو تموم کنم بفرستم بره نشد!...هم یکم دیر بیدار شدم هم اینکه باید ناهار درست میکردم و اینا .... یه خوردم سیستم بازی درآورد... نزدیکای رفتن علی بود که یادمون افتاد امروز شهرزاد اومده رفت نشست پا سیستم و این سان شد که هنوز یه صفحه و نیم از کارم مونده ویرایششم نکردم و اینکه الانم باید بلندشم شام بذارم!
امروز روز خوبی داشتم با دوستام! خودمم فکر نمیکردم اینقدر بهم بچسبه این دورهمی اما خوشحالم بابت امروز فقط یه خورده عذاب وجدان دارم...
مجبور شدم به خاطر وای فای دروغ بگم! حقیقتش اینه که امشب مهلت ترافیک مون تموم میشه و علی میگفت به دوستات بگی وای فای داریم میشینید پای گوشی همین 100 مگابایتم تموم میشه!!! منم مجبور شدم به دوستام بگم اینترنت نداریم...الان عذاب وجدان گرفتم ! چرا از آدم باید بپرسن وای فای داری یانه؟! چرا من نباید جرات کنم حقیقتو بگم!!!؟ چرا حالا که جرات نکردم حقیقتو بگم وای فای رو روشن نکردم؟! اصلا دوست ندارم دروغ گو باشم اما یه حس خیلی خیلی خیلی بدی میگه دارم میشم!
ببخشید سوال می کنم.. رشته تون مترجمی زبانه؟
خواهش میکنم
نه من شیمی خوندم...ولی شیش ماه کلاسای ترجمه رو گذروندم و الان مشغولم
این مود رو کاملا درک میکنم، ترجمه هم کار سخت و خسته کننده ای هست.
به نظرم درخواست رمز وای فای یکم زیادی هست، ای کاش میشد رک بود و به ادم ها واقعیت رو گفت
اصلا به نظرم باید درخواست رمز وای فای جزو گناهان کبیره محسوب بشه!!!