لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

من و ترجمه هام

امروز با بودن ایوان به اینجا رسید!

اما من چون ترجمه داشتم همش درحال رفت و آمد بین آشپزخونه و اتاق بودم ... ناهار مرغ گذاشتم، علی رفته بود مدرسه. از دیشب مصطفی اومده بالا موند تا علی از مدرسه اومد اینکه خودش به صورت خودجوش اومد بالا یا علی رفت بهش گفت بیاد صبح که مدرسه است اینجا بمونه رو نمیدونم اما خیلیم بد نشد چون خودمم زیاد دوست نداشتم با ایوان تنها باشم نه به خاطر اینکه ایوان آدم قابل اعتمادی نباشه نه بیشتر به خاطر حرف و نگاه مردم، میدونم نباید اهمیتی بدم اما خواسته ناخواسته نمیشه!

بگذریم

دو تا کار دستمه تا بیست و هفتم گفته بودم...هنوز به زحمت سه صفحه ترجمه کرده بودم که پیام اومد: خانم رحمانی لطف کنید ایمیل تونو چک کنید!!! دیدم یه کار فرستاده تا سی و یکم صبح ... نوشتم یادتون هست که من دو تا کار دستمه... گفت بله اما این کار تا سی و یکمه وقت داره ...گفتم بهتر نیست بدید به بقیه مترجماتون حتی اگر دستشونم کند باشه میرسونن به موقع!!!...گفت آخه کارش سفارش شده ست...نوشتم خوب شما ماشالا همه مترجماتون خوبن....گفت آخه شما یه کار دیگه واسه ایشون ترجمه کردید خواستن بازم همون مترجم قبلی براشون ترجمه کنن!!!....نمیدونم چقدر این قضیه درست بود ولی قبول کردم! هرچند رفتم تو فایل ترجمه هام فایلی به نام رضوی پیدا نکردم!!! اما فکر کردم شاید مال دوستی آشنایی کسی بوده باشه به این اسم!!!

خلاصه که این روزای ترجمه من خیلی شلوغ شده!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.