لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

یه دورهمی باحال

یه نیم ساعتی میشه از خونه دوستم لیلا اومدم!

بعد از مدتها امروز بالاخره جور شد همدیگرو ببینیم. ما سه نفریم و هراز چندگاهی دور هم جمع میشیم فکر کنم یه بار درباره این موضوع صحبت کردم...خلاصه که امروز با اینکه خسته از سیزده به در دیروز بودم اما به شوق دیدن دوستام پاشدم برای علی و خودم ناهار گذاشتم ناهارشو دادم و رفتم... با اینکه این دونفر از خیلی جهات با من فرق دارن اما گاهی دلتنگشون میشم! اینو کسی میگه که به سختی به این موضوع اعتراف میکنه اما کلا بودن باهاشون گاهی واقعا میچسبه...خدا خیر بده مادرشوهرو تا دید من نیستم خونه به علی گفت شام بیاید پایین شاید بیشتر به خاطر پسرش گفته باشه اما به نفع منم شد!


الانم یه فایل از موسسه رسیده که دارم دانلود میکنم ببینم میتونم تا فردا غروب تحویل بدم یا نه...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.