لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

روزهای آخر دوران نامزدی

الان داشتم دفتر خاطراتمو مرور میکردم!

روزای قبل از عروسی

دوران نامزدی

روزایی که قرار بود عروسی مون بیست و سه اردیبشهت باشه اما به خاطر فوت عموی علی یه هفته قبل از عروسی به بیست و شش خرداد موکول شد!

کلا دو سه ماه آخر نامزدیم خیلی روزای خاصی بودن!

تصادف مامانم اینا که خییییییییییییییلی بد بود....روزایی که دو روز از عروسی خواهرم گذشته بود و من تقریبا تنهایی باید از پس مراقبت از مامان و خواهر کوچیکه بر میومدم...از حق نگذریم دو تا خواهر بزرگم خیلی کمکم کردن هر کدوم چند روز اومدن موندن اما مصادف شدن اون تصادف با عید یعنی یه یه هفته قبل از عید همه کارارو دوبرابر میکرد!

تقریبا با تموم شدن فروردین اوضاع بهتر شد... تا اینکه خواستیم خودمونو واسه روز عروسی اماده کنیم که عموی علی مریض شد ... همه تو دلشون مطمئن بودن این بنده خدا عمرش به دنیا نیست اماانگاه همه دعا میکردن تا بعد از عروسی دووم بیاره که نیاورد و روزی که خبر فوتش رو علی بهم داد باید اعتراف کنم حالم بهتر شد چون چند روزی بود که خیلی سعی میکردم مثبت فکر کنم اما اوضاع برعکس فکر مثبت من میگذشت و این خیلی روزای وحشتناکی برام درست کرده بود...اون روز انگار بار یه مسئولیتی رو از رو دوشم برداشتن!

خلاصه که با خوندن دفتر خاطراتم همه اون روزا برام زنده شد!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.