لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

روز آخر سال

روز آخر سال!

بچه تر که بودم این روزا برای یه معنای دیگه داشت...اصلا یه حال دیگه بود.

هیچ دغدغه ای نبود که اذیتم کنه...هیچ مسئولیتی به گردنم نبود که از یادم ببره لذت روزای آخر سالو

بچه تر که بودم فک میکردم تا ابد تو دهه هفتاد میمونیم...شاید چون شمردن بلد نبودم! هرچی که بود روزای نزدیک عید روزای خاصی بودن!

الانم هستن الانم تا بهمن شروع میشه بوی عید میاد...الانم ته دلم اون حسا هست اما انقدر دغدغه ذهنی دارم که نمیتونم از این حسا لذت ببرم

باید قبول کنم بزرگ شدم و زندگی روی دیگشو نشونم داده!

باید سعی کنم از این روزام هم لذت ببرم

بگذریم

امروز یه خونه تکونی کوچیک دارم...همه کارامو گذاشتم امروز! تازه هیچی هفت سینمو ندارم...علی هنوز خوابه و صدای سماور داره اعلام میکنه که به جوشیدن نزدیک میشه!

چقدر امروز کار دارم!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.