لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

من و شمع انداختن

تا حالا قیافه خودمو سبز ندیده بودم!

امروز وقت آرایشگاه داشتم وقتی میرفتم خیلی مطمئن نبودم دقیقا چی از آرایشگر میخوام!!!!

کار اصلیم ابرو بود اما خیلی دلم میخواست یه اصلاح کامل کنم برای همین از آرایشگره که میشه دختر دایی علی پرسیدم بند بردارم دم عیدی صورت جوش نمیزنه؟ آخه واسه عقدم یه بار این کارو کردم تا مدتها جوشا دست از سرم برنمیداشتن...گفت شمع بنداز خیلی تمیز میکنه ... ولی من استرس داشتم دم عیدی زشت نشم اما از طرفی واقعا چاره ای دیگه نداشتم...گفتم باشه ریسک میکنیم نهایتش جوش میزنیم دیگه!

خلاصه که وقتی اون مایع غلیظ و خیلی داغ و سبز رنگ رو گذاشت رو صورتم برام خیلی کار عجیب و جالبی اومد...مسخره ست اما اولین بار بود که میخواستم این کارو بکنم و نمیدونستم مرحله بعد چیه...

وقتی همه صورتمو از اون مایع ها زد بیشتر از پنج دقیقه رو صورتم موند و من مثل یه مجسمه شده بودم! اومد برای مرحله دوم به شاگردش گفت خودم برمیدارم شاید فکر کرد من الان جیغ ویغ میکنم عاصی میشه!!!

شروع کردم تیکه اولو برداشت گفت هنوز شله!!!! اما من فهمیدم چه زجری در انتظارمه

رفت و یه مدت کوتاه دیگه برگشت...شروع کرد همه تلاشمو کردم که اصلا واکنشی نداشته باشم و بسیار هم موفق بودم... با اینکه با همه قدرت میکند تا به قول خودش کامل و تمیز برداره موهای صورتمو اما من فقط یه بار  وقتی یه تیکه بزرگ کند و یه دفه هم این کارو کرد صدام در اومد اونم نه زیاد دیگه هیچی نگفتم ....رسما شاخ دراورده بود...گفت ماشالا به این طاقت! یکی از مشتری هاشم که کلی تو نخ شمع انداختن بود بهم گفت رفتی خونه واسه خودت اسفند دود کن!!!

خلاصه که کند و پنبه الکلی زد! تقریبا صورتم درحال آتیش گرفتن بود وقتی گفت خیلی طاقت داری گفتم یه عالمه جیغ دارم الان !!! واقعا الان برام سواله چجوری طاقت اوردم

تا الان که به ریسکش می ارزید ...صورتم باز شده اصلا...مدتها بود انقدر از چهره خودم راضی نبودم!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.