لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

من و ترجمه هام تو این اوضاع

یه اشاره ای کردم که یه کار ترجمه قبول کردم!

اون موقع که من اینکارو قبول کردم قرار بود مهمونمون یکشنبه بره حالا که معلوم نیست فردام بره یا نه حس کردم کنسلش کنم برای خودمم بهتره به مسئولمون پیام دادم که یه مسئله ای پیش اومده که نمیرسم این کارو انجام بدم.خواستم زودتر خبر بدم بتونید به کسی دیگه بسپارید! 

مثل روز برام روشن بود زنگ میزنه...اما از اون طرفم برام مسلم بود که قبول نمیکنه...زنگید:"قضیه چی خانوم رحمانی"..."گفته بودم که مهمون دارم قرار بود تا امروز باشه اما انگار فردام رفتنی نیست منم که نمیتونم مهمونو بیرون کنم خواستم زودتر بگم که بدیدش به کسی دیگه!"..."الان مشکلتون زمانه؟!"...."نه مشکلم اینه که معلوم نیست تا کی مهمون داشته باشم نمیتونم کار کنم"..."اتفاقا مشتری گفته من محدودیت زمانی ندارم اگه مترجمتون زمان میخواد من مشکلی ندارم"..."یعنی تا کی"..."اجازه بدید نگاه کنم، تا 23 ام"...."امروز چندم من قاطی کردم"..."16ام"....من شروع به شمارش روزا کردم و گفتم "حالا یعنی هیچ کس نیست بهش کارو بدید؟"..."نه من الان مترجمام مشغولن کسی نیست بسپارم بهش اتفاقا الان پیش پای شما به خانوم تیموری کار سپردم تا آخر هفته، دوتا کار دیگم هست که باید مترجم پیدا کنم!" 

این مکالمه من و مسئول مون بود! و من مجبور شدم قبول کنم!حالا باید بشینم دعا کنم مهمان محترم دوشنبه دیگه سایه شو از سرمون برداره!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 16 اسفند 1394 ساعت 14:27 http://newsme.blogsky.com

سلام و وقت به خیر
وبلاگ تان زیباست و مطالبش دلنشین پر محتوا
موفق باشید

سلام ممنون که به وب من سر میزنید...شما هم موفق باشید و شاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.