لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

ماجراهای مهمون خارجی

بالاخره چشممون به جمال این مهمون خارجی روشن شد! الانم نشستن با علی آلبومای خانوادگی علی رو میبینن!!!(چه ذوقی ام داره!)

دیروز با اینکه تو راه خونه کلی با خودم کار کرده بودم که وقتی دیدمش چطوری باهاش برخورد کنم  اما وقتی دیدمش هول شدم دقیقا معلوم بود اولین باره یه خارجی از نزدیک میبینم!

ناهارو خونه مادر شوهر خوردیم قیمه با گوشت مرغ درست کرده بود چقدرم تعریف کرد از غذا! بعدشم با علی رفتن مدرسه علی انگار کلی ام بهشون خوش گذشته بود! شام دعوت بودیم خونه یکی از دوستای علی که دوسال بیشتر بود میخواستن ما رو پاگشا بودن فقط منتظر بودن یه خارجی بیاد مهمونمون شه بعد دعوت کنن!!!تولد پسرشونم بود! رفتیم ساعت هفت گذشته بود. یه نیم ساعتی راه بود وقتی رسیدیم با یه خونه باستانی خیلی تروتمیز مواجه شدیم واقعا برام جالب بود...خلاصه شامو خوردیم و آهنگ اومد مردا رقصیدن علی جوگیر شده بود منم بلند کرد اون وسطه! الانم دقیقا تو کتم نمیره چه جوری غیرتش!!!! قبول کرد اما کلی خوش گذشت میخواستن عکس بندازن من گفتم بریم حیاط با علی داشتیم تو حیاط میرقصیدم که دیدم ایوان داره با دوربینش میدوه که فیلم بگیره منم سریع نشستم بنده خدا چقدر اصرار کرد که ادامه بدم اما روم نشد!!!!

بعدشم که کیک خوردیم و برگشتیم.قرار بود خواهر و برادرم بیان ببیننش که دیر شد نیومد ولی وقتی ما برگشتیم من و علی و ایوان و مصطفی رفتیم کوه خضر وای عالی بوددددددد...ساعت دو گذشته بود برگشتیم ...قرار بود فردا یعنی امروز بره که انگار واسه فردام قرار بیرون گذاشتن معلوم نیست دقیقا کی بره...منم از شانس کار قبول کردم واسه جمعه!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.