لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

ماجراهای مهمون خارجی

بالاخره برگشتم خونه!

دیروز از صبح رفتم خونه مامانم اینا خونه تکونی کمکشون کنم ... همون موقع که علی منو رسوند برگشت این مهمون خارجی مون رسید!!! دقیقا دیشبم تولد خواهر زاده علی بود و اینا رفته بودن اونجا با این آقاهه! قرار بود آخر شب برگردم خونه مون که دیدم حسش نیست چون اگرم میومدم علی که نمیذاشت با وجود این مهمون تو خونه خودمون بخوابم باید میرفتم خونه زهرا اینا (جاریم)! منم که راحت نیستم اونجا گفتم شب میمونم فردا خودم میام...تا اینو نگفتم پشیمون شدم!!!داشتم از فضولی میمردم خیلی دلم میخواس بدونم تو اون مهمونی چی گذشته به علی زنگیدم که بگم میمونم گوشیش تو ماشین مصطفی داداشش جا مونده بود ، این پسره برداشت یعنی تا گفت های!!! من دیگه نتونستم بند شم نمیدونم چرا دلم میخواست الان اونجا باشم ببینم این آقاهه کیه با این اعتماد به نفس گوشی علی رو جواب میده... وقتی علی گفت چقدر تو تولد بهشون خوش گذشته و این دوستشم کلی رقصیده دیگه داشتم از حسودی میترکیدم! میدونم آدم باید چشم داشته باشه خوشی دیگرونم ببینه اما من اون لحظه نمیخواستم سر به تن هیچ کدوم از آدمای اون مهمونی باشه!!!!!!! خلاصه که یکم تو تلگرام سر علی غر زدم و خوابیدم...

الانم که ساعت از یازده گذشته و من رسیدم خونه اونا رفتن پولای ایوان (مهمونه) رو تبدیل کنن و براش سیم کارت بخرن!!! خداروشکر ناهارم مادر شوهر درست میکنه 

فقط نمیدونم وقتی اومد دقیقا چطوری باهاش برخورد کنم!(قشنگ معلومه خارجی ندیده ام!!!!!!)

نظرات 1 + ارسال نظر
S...H...R شنبه 15 اسفند 1394 ساعت 19:07 http://maloosak.69.mu

ممنون از سایت خوبتون و آفرین به حوصلتون که کامنت مارو میخونید. میشه خواهش کنم به سایت ما هم سر بزنید واقعا دمتون گرررررم مرسیییییییی
89561

خواهش میکنم خوشحال میشم به وبم سرمیزنید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.