چقدر خوابم میاد!
ساعت داره به اومدن علی نزدیک میشه و من دیگه مغزم برای ترجمه ظرفیت نداره!...متن این کار بشــــــــــــــــــــــــــــدت سنگینه و اصلن پیش نمیره...کم کم دارم کلافه میشم...فلسفه و حقوق خودشون جدا جدا سخت هستن فک کن ترکیبشون چی میشه...باید پس فردا تحویل بدم هنوز ده صحفه ش مونده!
یه مگس سمج داره دوروبرم میپلکه انگار میخواد بگه یه چیزیم از من بنویس تو خاطراتت!!!...کلا لجم میگیره از این موجود رو اعصاب ...نمیدونم چه جوریاست که وقتی یه مگس تو خونه هست و اونم میکشی یه دفه میبینی یه مگس دیگه پیدا میشه...من نمیفهمم این مگسا رو!
تو این خونه تکونی دکوراسیون اتاق خوابو عوض کردیم منم مثل این دکوراسیون ندیده ها چسبیدم به اینجا ول کنم نیستم