لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

بازم من و ترجمه هام

بعضی از آدما دقیقا با خودشون چند چندن؟!!!!

امروز یه کار سه صفحه ای برام ارسال شد تا ساعت 5 بعدازظهر ارسال کنم...منم که مثل همیشه ترجیح میدم کارمو زودتر تموم کنم همون موقع نشستم یه صفحه ترجمه کردم ...وقت ناهار شد رفتم ناهار درست کنم که سرپرست محترم تماس گرفتن که کارو شروع کردید یا نه...منم گفتم صفحه اولشو انجام دادم گفت فعلا دست نگه دارید تا بهتون خبر بدم بعد دوباره تماس حال نمودند که همون یه صفحه رو برام تو تلگرام بفرستید...هیچی دیگه ما فرستادیم ولی مشتری انگار کلا با ترجمه مشکل داشته باشه کنسل کرد!!! آخه دوست عزیز سه صفحه که دیگه چیه واقعا...

بگذریم

بعد از اون یه فایل 14 صفحه ای فرستاد از رشته مکانیک تا 6 بعداز ظهر امروز!!!...هیچی دیگه نشستم از 12:30 شروع کردم الان تحویل دادم گردنم داره میشکنه، چشمام باز نمیشه، دیگه کمر برام نمونده و خوابمم میاد!!!


خلاصه که این بود ماجرای یک روز کاری


پ.ن: علی بعد از ظهریه بعدشم ضمن خدمته و من تا 10، 10:30 تهنام!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.