لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

من و ترجمه هام

هفت، هشت ماهی هست ترجمه میکنم. یعنی شیش ماه دوره های ترجمه رو گذروندم و الان برای یه دارالترجمه کار میکنم!

الان یه کار مهندسی صنایع دستمه، واقعا دلم به حال دانشجوهای این رشته میسوزه! آخه این چه رشته ایه. 

سه شنبه صبح باید تحویل مشتری داده بشه. دارم تمومش میکنم ولی هیچی از موضوعش نفهمیدم!!!


پ.ن: اینکه از این مقاله هیچی نفهمیدم به این معنی نیس که کار ترجمه ام خوب نیس

قدم اول

یهویی تصمیم گرفتم یه وبلاگ داشته باشم اونم دقیقا تو دورانی که مردم بیشتر غرق تو گروهها و کانالای مختلف تو تلگرام و جاهای دیگرن.

برام جالب بود یعنی شد...

یعنی دلم خواست یه دفتر خاطرات یا هرچی که اسمشو میشه گذاشت داشته باشم هرچند هیچی دفترای قدیمی نمیشه که باید خودکار دست بگیری و روی کاغذ بنویسی اما این تجربه هم برام جالبه.

دوست دارم وقتی پیر شدم بیام اینجا و ببینم یه دختر 27 ساله چه طرز تفکری داشته و به چه چیزایی فکر میکرده! شاید روزگاری به بچه هام پیشنهاد دادم بیان و بیشتر مادرشونو بشناسن

.

.

.

ادامه دارد...