لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

چند روز بدون همسر

ساعت از سه گذشته و من هنوز دارم ترجمه میکنم!!!... تو این روزا ترجمه همه زندگی منو گرفته...دیروز رفتم خونه مامانم یه شب بمونم نه من از اونجا بودن چیزی فهمیدم نه اونا!!!

الانم که برگشتم خونه خودم باید ترجمه کنم که هیچ یه ساعت دیگه هم باید علی راهی کنم بره ضمن خدمت....بگو یه درصد دلم بخواد بره...اوایل تازه عروسی کرده بودیم چون هنوز به زندگی باهاش عادت نداشتم و دلم پیش خانوادم بود بدم نمیومد چند روزی مسافرتی جایی بره من برم خونه مامانم بمونم اما الان اصصصصلا دلم نمیخواد بره...!!!

حالا قراره به خواهرام بگم بیان پیشم بمونن شایدم یه شب دیگه هم رفتم خونه مامانم موندم...


خلاصه که این روزای زندگی ما هم اینجوری داره میگذره...برم به ادامه ترجمه برسم!!!!!!!(دلم میخواد بخوابمممممممم)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.