لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

من و ترجمه هام

 دیشب تا ساعت چهار صبح کار فلسفه رو تموم کردم!!! البته لزومی به این همه عجله نبود اگه نمیخواستم امروز برم خونه دوستم.

اما ترجیح دادم امروز با خیال راحت از بودن در کنار دوستام لذت ببرم. بالاخره ساعت 4:30 رفتم که بخوابم و از اون ور تا 11:15 خواب بودم اگه تلفن زنگ نمیخورد احتمالا حتی به خونه دوستمم نمیرسیدم!

دیشب یکی از همکارام بهم پیشنهاد داد یکم تو همین کار فلسفه کمکم کنه چون بیکار بود... من که از خدام بود اما از اونجایی که یکم حساسم نسبت به درست یا غلط بودن اینکار قبول نکردم وگرنه مجبور نبودم تا 4 صبح چشم به این مانیتور بدوزم!

ظهر بود رفتم خونه دوستم ... سه نفریم... من، لیلا و رقیه... که هرچندگاهی به خونه هم میریم امروزم خونه لیلا اینا بودیم... خوش گذشت یه ساعتی ام تو خیابونا دور دور کردیم...کلا این کارا خاطره سازیه!

بگذریم...

یه کار دیگه به دستم رسیده باید تا چهارشنبه ظهر تحویل مشتری داده شه ...برم ببینم چی هست اصلا!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.