امروز با علی قهر بودم چون دیروز با باجناقش رفتن دهات پدری من و علی رغم اینکه من گفته بودم شب نمونن، موندن و این منو عصبانی کرد. بعدازظهرم که برگشت بدون اینکه ازش کمک بخوام شروع کردم به خونه تکونی کوچیک اتاق خواب! یاد برره ای ها افتادم که وقت اعتراض شیشه های خونه های خودشونو میشکستن، منم برای اعتراض خودمو از پا انداختم چون جابجا کردن تخت واقعا طاقت فرسا بود!
چیزی هم به بازی ایران، پرتقال نمونده!