-
حرفهایی که نمیشه زد
چهارشنبه 19 اسفند 1394 18:40
تا حالا شده حرفی تو دلتون باشه اما به هر دلیلی نتونید به زبون بیارید، به جای اون حرف هراز چند گاهی یه آهی بکشید یا نفستونو کاملا بدید بیرون؟!!!!! من الان دقیقا همین حالو دارم!
-
دوران بعد از ایوان!
چهارشنبه 19 اسفند 1394 13:00
باید برگشت به زندگی! به قول خواهرم زندگی من وعلی از این به بعد مثل تاریخ ایران میمونه...قبل از ایوان و بعد از ایوان!!!:)) درباره اینکه با رفتن ایوان کلی ناراحت و دلگیر شدم حرف زدم اما خود این قضیه برام خیلی جالب بود چون مدتها بود که احساساتمو درباره خیلی چیزا نشون نداده بودم یا اصلا واقعا احساسی نداشتم اما انگار داره...
-
قسمت آخر ماجراهای مهمون خارجی
سهشنبه 18 اسفند 1394 12:02
ایوان رفت فکر نمیکردم وقتی بره گریه کنم اما به حدی این آدم خوب بود و دوست داشتنی که نمیتونم جلوی گریمو بگیرم. تجربه خیلی خوبی بود ...دلم براش تنگ میشه
-
مرسی تکنولوژی
سهشنبه 18 اسفند 1394 01:21
تو این لحظه وظیفه خودم میدونم از تکنولوژی تشکر کنم...چون اگه هندفری درست نشده بود من الان از سوالای بی پایان و بی سروته برادرای علی دیوانه شده بودم!
-
ماجراهای مهمون خارجی
سهشنبه 18 اسفند 1394 00:13
اومدیم با این دوست خارجی یه فیلم هالیوودی ببینیم برادرای علی اومدن نذاشتن که!!! الانم مخ این بنده خدا رو گرفتن به کار یه سوالایی ازش میپرسن خنده دار!!! مثلا بپرس ببین عشایر دارن اونجا یا نه؟!!!... نظرش درباره آمریکا چیه؟!!!....آخه مگه این کیه آخه!!!...قشنگ معلومه ندید بدیدم بخدا! رفتنی ام نیستن...یعنی به راحتی تا 2...
-
ماجراهای مهمون خارجی
دوشنبه 17 اسفند 1394 15:21
فارغ از همه کارهای لازم نشستم روی تخت و لپ تاپو گذاشتم روی پام...کمی خسته ام! مهمون خارجی طبق پیش بینی من و برنامه ریزی همسر امروزم موند و صبح باهم رفتیم حوض سلطان...واقعا خجالت آوره که من که تو این شهر زندگی میکنم هم بار اولم باشه حوض سلطان میرم و این مهمونم که کرواسی زندگی میکنه اولین بارش باشه!!!! قرار بود به جای...
-
من و ترجمه هام تو این اوضاع
یکشنبه 16 اسفند 1394 14:11
یه اشاره ای کردم که یه کار ترجمه قبول کردم! اون موقع که من اینکارو قبول کردم قرار بود مهمونمون یکشنبه بره حالا که معلوم نیست فردام بره یا نه حس کردم کنسلش کنم برای خودمم بهتره به مسئولمون پیام دادم که یه مسئله ای پیش اومده که نمیرسم این کارو انجام بدم.خواستم زودتر خبر بدم بتونید به کسی دیگه بسپارید! مثل روز برام روشن...
-
ماجراهای مهمون خارجی
یکشنبه 16 اسفند 1394 11:42
بالاخره چشممون به جمال این مهمون خارجی روشن شد! الانم نشستن با علی آلبومای خانوادگی علی رو میبینن!!!(چه ذوقی ام داره!) دیروز با اینکه تو راه خونه کلی با خودم کار کرده بودم که وقتی دیدمش چطوری باهاش برخورد کنم اما وقتی دیدمش هول شدم دقیقا معلوم بود اولین باره یه خارجی از نزدیک میبینم! ناهارو خونه مادر شوهر خوردیم قیمه...
-
ماجراهای مهمون خارجی
شنبه 15 اسفند 1394 11:14
بالاخره برگشتم خونه! دیروز از صبح رفتم خونه مامانم اینا خونه تکونی کمکشون کنم ... همون موقع که علی منو رسوند برگشت این مهمون خارجی مون رسید!!! دقیقا دیشبم تولد خواهر زاده علی بود و اینا رفته بودن اونجا با این آقاهه! قرار بود آخر شب برگردم خونه مون که دیدم حسش نیست چون اگرم میومدم علی که نمیذاشت با وجود این مهمون تو...
-
کوچه بی نام!
پنجشنبه 13 اسفند 1394 21:09
امروز رفتیم سینما!!! تو این وضعیت که من همش غر میزنم وقت ندارم همش تو دوردورم! البته این بار تقصیر علی شد گفت بیا با خواهر اینا بریم خرید کنیم!!!! تو این تقریبا چهار ساعتی که بیرون بودیم اگر سینما نمیرفتیم کلش میشد وقت تلف کردن اما این فیلم ارزش دیدن داشت و من هنوز درگیر بازی فرهاد اصلانی و پسرش تو فیلمم!!! غم انگیز...
-
من و ترجمه هام
پنجشنبه 13 اسفند 1394 03:09
ساعت از سه صبح گذشته و من برای آسایش خیال مجبور بودم تا الان بیدار بمونم تا کارو به یه جایی برسونم! اما صدای خروپف علی و این سکوت خونه (چه پارادوکسیی!) بدجور منو به سمت خواب میکشونه! فردا یعنی امروز هم روز خداست و برای من که احتمالا روز پرکاریه... به امید یه روز خوب پیش به سوی خواب!!!
-
اوضاع بهم ریخته این روزای من
چهارشنبه 12 اسفند 1394 20:56
تقریبا همه چی به هم ور شده!!! از یه طرف هنوز دوازده صفحه از این کارترجمه مونده! از اون طرف فردا روز آخر روضه مادر شوهره و سفره داره و این یعنی کار بیشتر، یعنی هدر رفتن وقت بیشتر! از اون یکی طرفم جمعه باید برم خونه مامانم خونه تکونی کمک کنم! بعد تازه همون روزم این مهمون خارجی میاد!!! من چی کار کنم واقعا؟!!! الانم درحد...
-
خواب سنگین وجدان
سهشنبه 11 اسفند 1394 16:56
نمیدونم خاصیت اجتماعی بودن اینه یا هرچی به سن آدم اضافه میشه آدم دورو تر میشه!؟؟؟ من تا مجرد بودم از اونجایی که زیاد آدم اجتماعی ای نبودم و خیلی نظر مردم برام مهم نبود واقعا تلاش میکردم آدم یه رویی باشم یعنی پشت کسی یه جور حرف نزنم جلوش یه جور دیگه!!!نمیدونم شاید چون آدمای دوروبرم کمتر بود یا شاید عقلم...
-
ادامه ماجرای مهمون خارجی
سهشنبه 11 اسفند 1394 00:20
برای اومدن این مهمون خارجی هیجان بالاست!علی انقد همه جا نشسته و گفته احتمالا یه کمپین استقبال از ایوان!(همین مهمونه) راه بیوفته!!!فکر کن این آقا بیاد بعد کل محل بیان استقبال طرف با خودش فک میکنه واس خودش کسی بوده خبر نداشته!!! اما هنوز مسئله زبان حل نشده علی موافقت نکرد به استادم بزنگم خودشو استاد میدونه آخه!!! حالا...
-
تنهایی دور از دسترس
دوشنبه 10 اسفند 1394 13:38
دلم میخواد تنها باشم... دلم میخواد مجبور نباشم کارایی که دوس ندارمو انجام بدم به چه زبونی بگم دلم نمیخواد برم پایین روضه! اصلا دلم میخواد کسی کاری به کارم نداشته باشم!!! ازدواج این بدی هارم داره...خوابم میاد
-
خسته ام
دوشنبه 10 اسفند 1394 00:24
در حد مرگ خسته ام... خونه تکونی یکی از عذاب آورترین کارای دنیاست!دلم میخواد الان بخوابم و دو روز دیگه بیدارشم!!! فکر ترجمه حالمو بد میکنه! اما ترجیح میدم بجای فک کردن به فردا از تاریک بودن اتاق و این آرامش استفاده کنم و لذت ببرم.
-
من و ترجمه هام و دغدغه هام!
شنبه 8 اسفند 1394 13:55
ساعت به روضه مادر شوهر نزدیک میشه و من هنوز ناهار نذاشتم!!!مثلا میخواستم صبح زودتر پاشم بشینم به ترجمه اما خواب بیشتر از این حرفا می ارزه! ماکارانی تو آب جوش در حال پختنه! و من نمیفهمم معنی این روضه ها چیه!؟...دقیقا وقتی همه در حال خونه تکونی ان منم که خودم درگیر یه کار ترجمه نسبتا طولانی ام! اگر قرار نبود یکشنبه برم...
-
من و ترجمه هام
پنجشنبه 6 اسفند 1394 19:52
دیروز عصر که کار اخرو فرستادم رفت با علی زدیم بیرون دور دور...گفتیم بعد مدتها سوار موتور میشیم و هوا هم که خوبه از خونه نشستن بهتره...خلاصه ساعت شش که علی اومد رفتیم اصلا نمیدونستیم کجا میخوایم بریم خیلی وقت بود ساعت جفتمون باتری نداشت یکی از ساعتای منم که کلا مشکل داشت گفتیم بریم اونارو روبه راه کنیم. بعدشم هی گفتیم...
-
یه مهمون خارجی
چهارشنبه 5 اسفند 1394 17:58
نمیدونم چقدر از هیچهایکینگ hitchhiking میدونید همون بک پک که قبلا درباره ش حرف زدم و گفتم علی چقدر رفته تو نخش با یه کوله بزنه به جاده و بره...ولی اینو نگفتم که رفته تو سایت هیچ هایکینگ کارا ثبت نام کرده ! اونجا میتونی اعلام آمادگی کنی که اگر کسی از شهرها و کشورای دیگه خواست بیاد تو میتونی میزبانش باشی و علی دقیقا این...
-
من و ترجمه هام و یه مگس سمج
دوشنبه 3 اسفند 1394 17:26
چقدر خوابم میاد! ساعت داره به اومدن علی نزدیک میشه و من دیگه مغزم برای ترجمه ظرفیت نداره!...متن این کار بشــــــــــــــــــــــــــــدت سنگینه و اصلن پیش نمیره...کم کم دارم کلافه میشم...فلسفه و حقوق خودشون جدا جدا سخت هستن فک کن ترکیبشون چی میشه...باید پس فردا تحویل بدم هنوز ده صحفه ش مونده! یه مگس سمج داره دوروبرم...
-
یک نظریه جالب
یکشنبه 2 اسفند 1394 20:55
ازدواج تنها جبهه ایست که میتوان شبها با دشمن در یک سنگر خوابید!!! نمیدونم مردی هست که این جمله رو بشنوه و خوشش نیاد؟!!!یعنی اگه طرف فرشته هم گیرش اومده باشه بازم وقتی جمله های اینچنینی رو میبینه انگار با هندجگرخوار ازدواج کرده!!!.. ولی خوب حقیقت اینه که منم به عنوان یه زن تا حدی این جمله رو قبول دارم
-
احساس خوب سال نو...
شنبه 1 اسفند 1394 15:11
چقدر خوبه خونه آدم به سامون باشه!!!...وقتی بهم ریختگی خونه رو تو خونه تکونی میبینی با خودت میگی یعنی دوباره این خونه مرتب میشه...و همین فکر باعث میشه تو این لحظه که همه چی سرجاشه احساس خوبی داشته باشی... انقدر بوی عید میاد که نمیشه گفت یه ماه مونده تا بهار...انگار پس فردا تحویل ساله!!! آسمون ابریه اما هوا به شدت...
-
من و ترجمه هام و خیلی کارا!!!
جمعه 30 بهمن 1394 00:29
تا من میام یه ذره به خودم و کارایی که دوس دارم انجام بدم فکر کنم انگار افکارم خونده میشه سریع کار ترجمه میاد!!! دلم میخواد کیک بپزم، غذاهای جدید یاد بگیرم، بافتنی های جدید ببافم و خیلی کارای دیگه اما تا میخوام فکر اینکارا رو بکنم یه کاری پیش میاد هنوز فرشا نیومده فردا قراره برام کاربیاد...بازم قراره سرم شلوغ شه...
-
و بالاخره خونه تکونی
چهارشنبه 28 بهمن 1394 15:02
وسط سالن بدون فرش نشستم و دارم سعی میکنم تمرکز کنم...با اینکه تا 12 ظهر خواب بودم اما هنوز خستگی دیروز از تنم بیرون نرفته!!! نمیدونم اگه به خواهرا نمیگفتم بیان کمک چند روز باید بدو بدو میکردم تا خونه تموم شه...همه چی یهویی شد...فک نمیکردم ساعت نه و نیم شب قالی شویی ها باز باشن که جواب بدن چه برسه به اینکه بگن فردا قبل...
-
با خودمم...
دوشنبه 26 بهمن 1394 08:25
سلام صبح بخیر...حالا که یه روز دیگه از خواب بیدارشدی به جای غر زدن درباره همه چیز سعی کن از این فرصت استفاده کنی و کارایی که دوست داری انجام بدی...آدمی که دوست داری باشی...خودتم خوب میدونی با غر غر فقط زندگی سخت تر میشه...اگه حال نداری انرژی مثبت داشته باشی حداقل انرژی منفی نداشته باش!...اینجوری وقتی شب به روزی که...
-
داروهایی گیاهی یا شیمیایی!
یکشنبه 25 بهمن 1394 23:23
واقعا سرکه موها رو نرم میکنه...یه مدتی بود وحشتناک موهام شوره داشت شنیدم سرکه سیب برای مو خیلی خوبه...اما از اونجایی که سرکه سیب نداشتم به همون سرکه انگور اکتفا کردم...جواب میده، درسته که موهای آدم بوی سرکه میگیره اما خیلی از این شامپوهای من درآوردی شیمیایی بهتره الان نسبت به موهام حس بهتری دارم به نظرم اگر تو تمام...
-
من و ترجمه هام
یکشنبه 25 بهمن 1394 00:21
صدای تلویزیون ... تی وی پرشیا وان... مسابقه خوانندگی!!! لپ تاپ رو پام...ترجمه ای که هنوز رو دستم مونده...و کار جدیدی که فرستادن تا فردا ظهر!!! رفتم کار جدید و تموم کردم فرستادم!! خسته نباشم!!! باید کم کم به فکر خونه تکونی باشم...از این ترجمه واسه من زندگی در نمیاد!!!
-
صداو سیما و خوانندگی
جمعه 23 بهمن 1394 21:20
چه تبی پیدا کرده این خوانندگی چه تو ایران چه اونور!!! حتما دلیلی داره که دو تا شبکه تو ایران برنامه خوانندگی راه بندازن!... اما خیلی سطح پایینی دارن گند همشونو این برنامه سه شو درآورده...واقعا با خودشون چی فکر کردن!؟ مخصوصا مجری استعدادیابی شون که معلوم نیست ازکجا آوردنش البته که فلسفه این برنامه شده تبلیغ ستاره هفتصد...
-
لحظه های زندگی ما
چهارشنبه 21 بهمن 1394 15:16
وقتی وب گردی میکنی میبینی آدمای مثل تو زیادن که میخوان لحظه های زندگی شون ثبت شه اما گاهی این وبلاگها به خونه های متروکی تبدیل میشن که روی بند بند وجودشون خاک نشسته و وقتی تو وارد اون خونه میشی جز خاطره هایی که مربوط به خیلی گذشته ست چیزی نمیبینی که نشونه ای از زندگی داشته باشه..شاید دغدغه های زندگی مانع ادامه وبلاگ...
-
من و ترجمه هام
چهارشنبه 21 بهمن 1394 01:30
بالاخره کار علی تموم شد...!!! تقریبا دیگه چشمام باز نمیشه و بسیار احساس خستگی میکنم... فردا یه روز دیگه ست و باید یه ترجمه دیگه رو شروع کنم! پس کی خونه تکونی کنم؟!!!