لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

گریه کن، گریه قشنگه...

امروز برای بشر گریه کردم، برای همه زندگی ها! از روز اول خلقت تا حالا!

برای تمام عشق های نافرجام، برای تمام راه های نرفته، برای حرفهای نزده، برای تمام آرزوهای به گور رفته! برای تمام قلبهای شکسته...

و هنوز متحیرم از این سخت جانی بشر! و جز آهی از سینه انگار جوابی نیست برای این تلخی های ناگزیر!


شاید چون آدم پوچگرایی هستم فقط به ناکامی ها فکر کردم و گریه کردم و شاید براساس همین پوچ گرایی باور دارم که تلخی های زندگی بیشتر از شیرینی های اونه!

 قرنهایی که گذشت،  آدمهایی که زندگی کردند و مثل ما فکر نمیکردند روزی برسه که نباشن، و احتمالا مثل ما خودشون رو انسانهای همیشه تاریخ میدونستند اما...


چه ارزوهای بزرگی که زیر خاک رفت...

چه هدفهای بزرگی که به نتیجه نرسید...

چه آدمهای بزرگی که به دنیا نیومدند...

چه روزهایی که بر بشر نگذشت.


معلوم نیست تا چند نسل دیگه این دنیا ادامه داره و ما کجای تاریخ این دنیا جا بمونیم!!!


بچه

چند وقت پیش تو گروه دوستای دانشگام یکی از بچه ها یه مطلبی گذاشته بود به نقل از روزنامه نیویورک تایمز!!! با موضوع بچه دار شدن یا نشدن!

خلاصه ش این بود که میگفت آدما دلایل شون برای بچه دار شدن اصلا قانع کننده  نیست و چند تا از دلیلهای مردم واسه بچه دار شدن رو آورده بود و بعدش سریع خودش نقضش کرده بود. 

بچه های بچه دار واکنش منفی به این متن نشون دادن که کاملا طبیعی هم بود و تنها کسی که واکنشش مثبت بود من بودم که بازم کاملا طبیعی بود!!!


به نظر من کاملا اون متن درست بود. تو این مدت سه سال و خورده ای که از ازدواجم میگذره هنوز نتونستم یه دلیل قانع کننده واسه بچه دار شدن پیدا کنم. تنها دلایلی که به ذهنم رسیده ایناست: اجبار خانواده ها، بالا رفتن سن من و علی، بالاخره که چی همه بچه دار میشن!!! و دلایلی از این دست. اما کاملا مشخصه که اینا اصلا نمیتونن دلیل قانع کننده ای برای به وجود آوردن یه موجود باشن!

همیشه به آوردن بچه از پرورشگاه فکر میکنم و حتی رفتم و درباره ش سرچ کردم. شرایطش واقعا سخت بود و پروسه خیلی طولانی ای هم داشت. و از طرفی نمیشه خانواده هارو قانع کرد چون میگن شما خودتون که مشکلی ندارین چرا خودتون بچه دار نشدین و از این حرفا! تازه در امان موندن کودک پرورشگاهی از کنایه ها و دلسوزی های احمقانه و احتمالا لو رفتن همین قضیه برای بچه! اصلا آسون نیست.


موافقت من با اون متن زیاد به مذاق بچه ها خوش نیومد و همه واکنش نشون دادن اما هیچکدوم نتونستن دلیل قانع کننده ای بیارن تا منم قانع بشم. مثلا میگفتن با بچه دار شدن آدم قدر زحمات پدرومادرشو میدونه! اینو قبول دارم اما این قدر دونستن لحظه ایه. اما باعث نمیشه تو رفتارت با پدرومادرت بهتر بشه! (نمیدونم شایدم بشه). یکی میگفت برای بقا بچه دار شدن واجبه! گفتم همون بهتر که نسل بشر مثل دایناسورها منقرض بشه! 

خلاصه که نه من تونستم اونارو قانع کنم نه اونا تونستن منو! ولی اعتراف میکنم که گاهی دلم میخواد مادر باشم. دلم میخواد کسی منو مامان صدا کنه و بچه ای تو این خونه تاتی تاتی راه بره. میدونم اینا از خودخواهی خودمه. میدونم به دنیا آوردن یه بچه تو این شرایط و این وضعیت دنیا اصلا به صلاحش نیست. اما بشر موجود عجیبیه!!!

نه به حجاب اجباری

بعدازظهریه خیلی عصبانی بودم! از اینکه هیچ دلیلی وجود نداره کسی حتی شوهرم به جای من تصمیم بگیره کجا این چادر وامونده رو بپوشم، کجا نپوشم اما دین و سنت و درد بی درمون این حق رو بهش میده!

داشتیم میرفتیم جلسه شعرخوانی. من نمیخواستم چادر سر کنم یکی دو بار گفت منم اخرش گفتم فقط ورمیدارم ولی نمیپوشم. نشستیم تو ماشین. بحث مون شد تا جایی که از وسط راه برگشتیم خونه! 

چرا من خودم نمیتونم تصمیم بگیرم که این لعنتی رو بپوشم یا نه؟! انقدر بدم میاد به آدم زور میگن. 

الانم قهریم. به من چه میخواست خودش بره، جلوشو نگرفته، بودم که!

خشونت علیه زنان این چیزا رو هم شامل میشه بخدا!

زنده‌ام

بعد از یه سرماخوردگی شدید کمی حالم بهتره!

در حدی حالم بد بود که مادر شوهر رو سه طبقه بالا کشوند تا منو بفرسته دکتر! نمیخواستم برم قصد داشتم دوره شو بدون دارو بگذرونم ولی نتونستم روی مادرشوهر رو زمین بندازم!

خلاصه که باید قدر سلامتی رو دونست و این حرفا!

الانم نشستم پای نود و حالم چقدر بهتر شد با حرفای کیروش. خیلی دپسرده بودم از گروه مون چون از اون دسته کسایی هستم که ترجیح میدادم به تیمای ساده میفتادیم تا شاید صعود. کنیم ولی این گروه جایی برای نمیذاره!


و راستی در حال مرگ هم از مردانتان انتظار نداشته باشید تاظرف بشویند... و من الله توفیق


عذاب وجدان

گاهی وجدانت خیلی ااذیتت میکنه اونقدر که دلت میخواد ییا خودتو نابود کنی یا اونو!

بدجور از دست خودم شکارم. خیلی از دست خودم عصبانی ام. خیلی دلم میخوادمیخواد خودمو بزنم!

وقتی این وقت صبح مینویسی یعنی یه مرگت هست. 

تو رو خدا روزی. سه بار با خودتون بگید آدم باش، خودتو عقل کل ندون، خفه شو و به زندگی خودت برس، حق نداری باعث ناراحتی کسی بشی تا، به درد من دچار نشید...