لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

یه تصمیم سخت

مدتهاست که یه فکری بدجور ذهنمو درگیر کرده!

دارم به این نتیجه میرسم که چقدر لذت بخش تره اگه به جای اینکه خودت یه آدم به جمعیت این دنیا اضافه کنی، بری و بچه ای بیاری بزرگ کنی که خیلی سرنوشتت مهمتر از اون بچه ایه که هنوز به دنیا نیومده! اما موانع خیلی زیادی سر راه وجود داره!

اول اینکه راضی کردن خانواده ها کار اصلا راحتی نیست و شاید تا حدی غیرممکن باشه!

دوم حتی اگه بتونی از مرحله اول رد شی بازم به خاطر رابطه زیاد خانواده ها با هم بازم ممکنه تو طول زندگی اون بچه خیلی ها به روش بیارن که بچه این خانواده نیست

سوم قبولوندن این قضیه به شوهر ... یکی مثل علی با اوردن بچه مشکل نداره اما  میگه بچه خودمونم داشته باشیم اما من میترسم اگه بچه بیاریم وبچه خودمونم داشته باشیم اونوقت بین بچه ها فرق گذاشته بشه!

چهارم وضعیت اقتصادی، اینی که میگم رو مطمئن نیستم اما شنیدم برای سرپرستی یه بچه باید از لحاظ اقتصادی اونقدر غنی باشی که بتونی سه دنگ از یه ملکی رو به نامش کنی! و این برای من و علی نشدنیه!

پنجم پذیرفته شدن اون بچه بین خانواده ها که اصلا حاضرن بپذیرن این بچه هم مثل بچه های دیگه نوه شون به حساب میاد یا نه!

ششم گیر دادن به اینکه آیا این بچه از رابطه مشروع به وجود اومده یا نه؟!!! این یعنی ته کوته فکری ما... که انگار خود بچه تصمیم گرفته حاصل یه رابطه نامشروع باشه!


خلاصه که هر چی بیشتر فکر میکنم بیشتر مصر میشم به آینده یه بچه بی سرپرست کمک کنم تا اینکه فقط به خاطر هوس مادر شدنم خودم بچه به دنیا بیارم.

چرا باید این موانع باشن! چرا ما نمیتونیم مثلا تا آخر ماه بعد یه بچه تازه به دنیا اومده تنها رو بیاریم و در سکوت و آرامش بزرگش کنیم؟!!! به نظر من که این کار هزاران بار بیشتر ارزش داره برای خدا تا حامله شدن!!!!


تلخ و شیرین

دیشب یه کلیپی تو تلگرام دیدم... یه مرد گنده کشتی کج باز به یه بچه سه، چهار ساله سرطانی اجازه داد تو رینگ بازی با یه مشت ناک اوتش کنه... چقدر گریه کردم با این کلیپ!

 اون بچه چرا باید دوران شیرین کودکیش رو با سرطان بگذرونه... گاهی زندگی خیلی تلخ میشه. 

فیلم me before you یکی از تلخ ترین چهره های دنیا رو نشون میده ... اما به این نتیجه رسیدم دنیا با همین تلخی هاش جای قشنگیه! گاهی شعار قشنگ دادن بهتر از شکایت کردنه!

دوستم داره

دیشب فهمیدم علی تو دوران نامزدی یکی از عکسای منو برداشته و چهار بیت برام شعر گفته و با فتوشاپ گذاشته گوشه عکس! 

در حد مرگ ذوق کردم! هرچند میگفت قبلا بهم نشونش داده اما اصلا من یادم نبود!

این نشون میده که اون موقع از انتخابش راضی بوده وقتی ازش پرسیدم که هنوزم همون جوریه حسش. گفت از شعری که چند وقت پیش برات گفتم معلوم نیست!!!؟ یادم بود که چند وقت پیش هم یکی از عکسای جنگل ابر رو برداشته بود و بازم برای سه بیت شعر گفته بود و گذاشته گوشه عکس! 

چیزی که درباره عکس دوم برام جالب بود این بود که وقتی من متوجه این کار علی شدم که با خانواده ش رفته بودیم پیک نیک!!! وقتی خواهراش و دومادشون متوجه شدن که علی چیکار کرده داشتم از ذوق میمردم، سرم بالا بود. فکر اینکه خانواده ش ببینن  من هنوز برای علی اهمیت دارم و دوسم داره، لذت بخش ترین حس دنیا بود...


پ.ن: علی کسی نیست که زیاد حس واقعی شو جدی نشون بده اکثرا با شوخی و خنده رد میکنه برای همین کشف کردن این احساسا برام بی نهایت ارزش داره!

لانتوری، فروشنده، فراستی

دیشب رفتیم لانتوری رو دیدیم! با وجود تبلیغات ها و حرف و حدیثا فیلم خوبی نبود به نظرم! فک میکردم حداقل از اون فیلمایی باشه که ارزش یه بار سینما رفتن داشته باشه اما به نظرم خیلی شعارواری بود .. موضوع خوبی داشت اما نتونسته بود با این طرز ساخت فیلم روی بیننده تاثیر بذاره حداقل رو من که نذاشت و گاهی به حدی کش میومد که من چند بار به ساعتم نگاه میکردم که ببینم کی تموم میشه!

برخلاف فیلم فروشنده که بدجور رفته بودم توش، هرچند نمیتونم بگم بهترین اثر فرهادی بود اما ارزش سینما رفتن داشت و منو مجبور نکرد یه نگاهم به ساعتم باشه! اما معتقدم فروشنده فیلمیه که بیشتر به خاطر کارگردان و بازیگرای اصلیش دیده میشه یعنی اگه همین موضوع رو به همین شکل یه نفر دیگه ساخته بود انقدر مورد توجه قرار نمیگرفت!! شهاب حسینی خیلی خوب بود اما نه اونقدر خوب که جایزه کن رو بگیره شایدم من توقعم از جشنواره کن بیشتر از این حرفاست!!!

آقای فراستی هم که شنیدم حسابی تو برنامه دیشب هفت از خجالت فرهادی و فیلمش دراومده! برام نقد کردن فراستی قابل تحمله اما اصلا این افخمی عقده ای رو درک نمیکنم که وقتی میبینه قدرت دیده شدن نداره میخواد دیگرون هم دیده نشن! چقدر حقیره این مرد

خونه مامان

دو سه روزی هست که اومدم خونه مامانم اینا. علی رفته مسابقات فوتسال معلما تو مشهد! خیلی وقت بود واسه اومدن و موندن اینجا نقشه می کشیدم. مامان و خواهر کوچیکه و خاله مشغول غیبتن! بابا دهاته و همه چیز تقریبا طبق روال پیش رفته.