-
بازم من و ترجمه هام
یکشنبه 4 بهمن 1394 16:40
بعضی از آدما دقیقا با خودشون چند چندن؟!!!! امروز یه کار سه صفحه ای برام ارسال شد تا ساعت 5 بعدازظهر ارسال کنم...منم که مثل همیشه ترجیح میدم کارمو زودتر تموم کنم همون موقع نشستم یه صفحه ترجمه کردم ...وقت ناهار شد رفتم ناهار درست کنم که سرپرست محترم تماس گرفتن که کارو شروع کردید یا نه...منم گفتم صفحه اولشو انجام دادم...
-
خوابیدن یا مردن!!!
شنبه 3 بهمن 1394 16:52
نمیدونم شما هم تجربه خوابیدنای شبیه مردنو داشتید یا نه!!! خوابیدنی که انگار آدمو به سمت خودش میکشه هرچی تلاش میکنی بیدار شی یا چشمتو باز نگه داری انگار نمیتونی... من این اواخر بعد از ظهرا خوابام اینجورین!...بهم میچسبه ها اما طولانی میشه!!!...الان ظرفها موندن و بدشون نمیاد شسته بشن و برن پیش دوستای تمیزشون اما من هنوز...
-
من و ترجمه هام
شنبه 3 بهمن 1394 11:05
ساعت یازده صبحه...من تازه از بیرون اومدم...رفته بودم اولین حقوق کار ترجمه م رو بگیرم!!!...هرچند به نظرم تو این عصر تکنولوژی دیگه واسه حقوق نباید هلک هلک!!! (املاش درسته؟!!!) راه بیوفتی تو خیابون ولی این سرپرست ما به رفت و آمد مترجمین در موسسه بسیار اعتقاد داره!!!!... خلاصه که خدا روزی همه مونو زیاد کنه و دست زیاده...
-
پیش به سوی آینده
شنبه 3 بهمن 1394 00:17
زندگی جریان جالبی داره... فکر اینکه یک عالمه آدم تو دنیا وجود دارن و هرکدوم زندگی خاص خودشونو دارن واقعا حیرت انگیزه!!! هرچند فکر کردن به زندگی بعضی آدما آدمو روانی میکنه...دپرس میکنه و حتی از زندگی سیر میکنه!!! و همین دوگانه گی زندگی جالبه مثلا الان علی به فکر بک پکه!!! حالا بک پک چیه؟! سفر بدون وسیله شخصی و عمومی!...
-
یه روز دیگه...
جمعه 2 بهمن 1394 11:07
لپتاپ روی پام...صدای سماور که نشون میده آب درحال جوشه...سکوت دلپذیر خونه... و منی که یکم حال جسمیم بده!!! امروز جمعه ست و چقدر لذت بخشه آدم بتونه تا هر وقت دلش میخواد بخوابه بدون اینکه فکر ترجمه کردن خودش یا ضمن خدمت رفتن همسرش اذیتش کنه فک کنم امروز یه روز پرکار برای منه...از طرفی برادر زاده علی یه کار دستی داره که...
-
زمستان بهاری
جمعه 2 بهمن 1394 01:16
واقعا چی میشه گفت درباره آب و هوا!!!؟ یه جوریه که مثل اون جوک آدم باید راه بیوفته عید دیدنی!!!! اولین روز بهمن هم گذشت و به حدی امروز هوا خوب بود که من بیشتر حس تابستون بهم دست داد و گرمازده شدم!!! بعد از مدتها روزهای بدون دغدغه ترجمه رو دارم تجربه میکنم و این خیلی خوبه البته کارای علی هست باید به فکر اونا باشم و ...
-
یه حس خیلی بد
چهارشنبه 30 دی 1394 00:14
اصلا حال خوشی ندارم... نتونستم بین زندگیم و ترجمه تعادل خوبی برقرار کنم...و دقیقا الان تو اوج کارای ترجمه به مشکل خوردم مسئله از اونی که فکر میکردم جدی تره...خودمم خسته ام...یادم نیست آخرین روزی رو که واسه خودمو و زندگیم بودم کی بود.... به علی حق میدم شاکی باشه اما مشکل اینجاست که خیلیم شاکی نیس... با اینکه شاید خیلی...
-
من و ترجمه هام
یکشنبه 27 دی 1394 23:23
فکر میکردم تا اواسط دی پیک کاری ترجمه است اما الانم که دی داره تموم میشه هنوز سرمون شلوغه!!! یه خورده خسته ام... یه سری مسائل جانبی هم روی روحیه آدم تاثیر میذاره نمیخوام وارد جزییات بشم همینقدر میگم که گاهی حس میکنم اصلا نمیرفتم سمت ترجمه شاید بهتر بود!!!هر چند خیلی اینکارو دوست دارم بگذریم... الان یه کار برق...
-
زندگی مجردی...زندگی متاهلی
سهشنبه 22 دی 1394 20:23
بعد از دو روز زندگی مجردی تو خونه پدری برگشتم خونه خودم تا زندگی متاهلی رو از سر بگیرم... هر کدوم حس خاصی داره...وقتی اونجایی بهت خوش میگذره اما نه دیگه مثل گذشته چون رسما میدونی اینجا مهمونی اما وقتی خونه خودتی احساس راحتی میکنی... تا چند دقیقه دیگه بعد از 4 روز همسرم میاد و من خوشحالم. این جمله " و من...
-
چند روز بدون همسر
شنبه 19 دی 1394 03:17
ساعت از سه گذشته و من هنوز دارم ترجمه میکنم!!!... تو این روزا ترجمه همه زندگی منو گرفته...دیروز رفتم خونه مامانم یه شب بمونم نه من از اونجا بودن چیزی فهمیدم نه اونا!!! الانم که برگشتم خونه خودم باید ترجمه کنم که هیچ یه ساعت دیگه هم باید علی راهی کنم بره ضمن خدمت....بگو یه درصد دلم بخواد بره...اوایل تازه عروسی کرده...
-
من و ترجمه هام
چهارشنبه 16 دی 1394 00:33
چند روز پیش همکارم زنگ زده یه کار فلسفه هست 50 صفحه برای شنبه همین هفته...بیا با هم انجامش بدیم... منم با اینکه کار دستم بود اما بدم نمیومد واسه همین پرسیدم صفحه ای چند صحبت کردی؟... گفت صفحه فارسی، فونت ب نازنین، سایز 16، 5 تومن...دیدم بد نیست قبول کردم... حالا امروز زنگ زده میگه تا جمعه هفته دیگه وقت داده اما میگه...
-
من و ترجمه هام
یکشنبه 13 دی 1394 19:24
دیشب تا ساعت چهار صبح کار فلسفه رو تموم کردم!!! البته لزومی به این همه عجله نبود اگه نمیخواستم امروز برم خونه دوستم. اما ترجیح دادم امروز با خیال راحت از بودن در کنار دوستام لذت ببرم. بالاخره ساعت 4:30 رفتم که بخوابم و از اون ور تا 11:15 خواب بودم اگه تلفن زنگ نمیخورد احتمالا حتی به خونه دوستمم نمیرسیدم! دیشب یکی از...
-
من و ترجمه هام
شنبه 12 دی 1394 00:01
امروز یه کاری به دستم رسیده که وقتی شروعش کردم دقیقا نمیدونستم فلسفه ست؟ فیلمسازیه؟ یا ادبیاته؟ الانم مطمئن نیستم که کامل متوجه شده باشم اما فک کنم همون فلسفه ست...چیزی که برای من تو این کار جالبه طرز فکر آدماست...مثلا درکش برام سخته که یکی بشینه درباره نقد و ایدئولوژی یا نظریه مارکسیستی یا ادبیات مارکسیست کتاب...
-
بچه دار شدن یا نشدن...مسئله این است!
چهارشنبه 9 دی 1394 18:27
امروز رفتم خونه مامانم مثل همیشه خوش گذشت اما یه سردردی گرفتم ترجیح دادم برگردم خونه خودمم... فکر میکنم این سردردا به خاطر سروصداست! وقتی مجرد بودم چون تعدادمون کم نبود به شلوغی عادت داشتم اما از وقتی اومدم سرخونه زندگی خودم دیگه اعصاب سروصدا ندارم...جدیدا هروقت رفتم خونه مامانم یا یه مدت طولانی یه جای شلوغ بودم سردرد...
-
من و ترجمه هام
سهشنبه 8 دی 1394 10:41
بالاخره کار مهندسی صنایع تحویل داده شد!!!....ولی از متنش که بگذریم فرمول نویسیش خیلی اذیتم کرد...آخه من نمیفهمم برنامه ورد وقتی ظرفیت خدماتی که گذاشته رو نداره برای چی خودش و کاربرارو به زحمت میندازه! اصلا به نظرم هرچقدرم که این برنامه پیشرفت کنه بازم همون ورد رو اعصاب و تند تند هنگ کنه.... بگذریم... یه مدتی هست کار...
-
دغدغه خیلی از خانوما
دوشنبه 7 دی 1394 11:07
ناهار چی درست کنم؟ شام چی درست کنم؟!!! من خودم که اینجوریم. میدونم که بهتره آدم یه لیست درست کنه و هرروز طبق اون پیش بره اما اون واسه وقتیه که هم طرفت بدغذا نباشه هم اینکه از لحاظ مواد غذایی فول باشی! البته اوضاع اونقدام بد نیست. خودمم یکم تنبلم یعنی از اون خانوما نیستم که صبح تا شب تو آشپزخونه ان...اصلا خوشم نمیاد...
-
من و ترجمه هام
دوشنبه 7 دی 1394 00:47
هفت، هشت ماهی هست ترجمه میکنم. یعنی شیش ماه دوره های ترجمه رو گذروندم و الان برای یه دارالترجمه کار میکنم! الان یه کار مهندسی صنایع دستمه، واقعا دلم به حال دانشجوهای این رشته میسوزه! آخه این چه رشته ایه. سه شنبه صبح باید تحویل مشتری داده بشه. دارم تمومش میکنم ولی هیچی از موضوعش نفهمیدم!!! پ.ن: اینکه از این مقاله هیچی...
-
قدم اول
یکشنبه 6 دی 1394 23:03
یهویی تصمیم گرفتم یه وبلاگ داشته باشم اونم دقیقا تو دورانی که مردم بیشتر غرق تو گروهها و کانالای مختلف تو تلگرام و جاهای دیگرن. برام جالب بود یعنی شد... یعنی دلم خواست یه دفتر خاطرات یا هرچی که اسمشو میشه گذاشت داشته باشم هرچند هیچی دفترای قدیمی نمیشه که باید خودکار دست بگیری و روی کاغذ بنویسی اما این تجربه هم برام...