لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

وجدان زیادی بیدار

گوشی جدیدم امروز رسید...

اما از وقتی سفارشش دادیم آب خوش از گلوی من پایین نرفته بس که این وجدان گیر داد به ما!!! از طرفی غرغرای خانواده که گوشی میخواستی چکار!!! مگه شما نمیخواید ماشین بخرید!!! پولاتو جمع کن! طلا میخریدی!!! به این کارا میگن مصرف گرایی... از یه طرفم وجدان خودم که هرجور با خودم فکر کردم دیدم تنها مشکل گوشی قبلیم به جز مشکل کمبود حافظه داخلی که اخیرا با برنامه هایی که علی برام ریخته بود بهتر شده بود، این بود که کسی بهم میزنگید صداشو ضعیف میشنیدم که احتمالا با یه تعمیر جزئی درست میشد و اینکه یکم سرعتش اومده بود پایین! اما من واقعا دلم میخواست یه گوشی جدید داشته باشم :(((((

من اصلا نمیفهمم این وجدان چی میخواد از جون ما!! نمیذاره یکم زندگی کنیم با داشته هامون! من بدونم کی اولین بار واژه مصرف گرایی را درست کرد، دونه دونه گیساشو میکنم!

اصلنشم دوست داشتم بخرم به هیچ کس بالاخص به وجدانم هیچ ربطی نداره!



عابدزاده ... زندگی

وقتی خواهرم داشت آروم آروم خبر تصادف عابدزاده رو بهم میداد! رفتم سریع سرچ کردم دیدم تو یه سایتی زده بعد از حضور در خندوانه!!!! تو جاده شمال یه تثادف کوچیک داشت....

اون که شکر خدا بخیر گذشت اما حضور در خندوانه منو شوک زده کرد! چرا من خبر دار نشدم ؟! چرا هیشکی بهم نگفت؟!

منم چون جوابی برای سوالام نداشتم نامردی نکردم رفتم همه قسمتایی‌که تو خندوانه بوده رو دانلود کردم ... هی هی هی

الانم منتظرم لپ تاپو بده داداش علی بشینم ببینم!!! ترجمه هم که ندارم ایشالا

دلم شکست!

امروز وقتی از علی شنیدم که کوله پشتی ایوان رو تو چالوس ازش دزدیدن خیلی ناراحت شدم و خیلی بیشتر عصبانی! 

عصبانی از اینکه چرا مردم کشور من باید به این روز بیوفتن که دزدی کنن!!! و احساس خجالت داشتم...دلم میخواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه! 

شیش هفته بودن تو ایران بدون مشکل میتونست با پایانی خوش برای ایوان پر بشه از خاطراتی که از فکر کردن بهش سیر نمیشه اما حالا اصلا حال خوبی نیست وقتی فکر میکنی که لباسات، کیسه خوابت، دوربین تو بدزدن!

اما برام واکنش ایوان مهم بود...گفته بود که تو ایران خاطرات خیلی خوبی داشته و اگه بتونه دوباره برمیگرده! و گفته اگر اونا بیست بار دیگه هم همه چیزمو بدزدن باز نمیتونم خاطرات خوب منو از ایران ازم بگیرن و اینکه انصاف نیست به خاطر یه دزدی همه روزهای خوبی که داشتمو زیر سوال ببرم!

این یعنی نهایت فرهنگ و انسانیت یه آدم به نظر من!

اینجا من و علی و خیلی ها که این قضیه شنیدن تا تونستن بار دزده کردن اما ایوان بهترین از این نمیتونست واکنش نشون بده تازه همون اول به علی خبر نداد گذاشت یه هفته گذشت و از ایران رفت به علی پیام داد!

امیدوارم ما یکم از بی خداها آدمیت یاد بگیریم

روال عادی زندگی تو روز مرد!

زندگی داره روال عادی خودشو طی میکنه! صبح میشه، فصل عوض میشه! تکنولوژی پیشرفت میکنه و خیلی چیزای دیگه! ما هم میون این همه هیاهو داریم نفس میکشیم!

بعد از مدتها شروع کردم به کتاب خوندن!...اصلا این قضیه به حدی برام مهمه که وقتی کتاب نمیخونم عذاب وجدان دارم نه اینکه خیلی آدم کتاب خونی باشم اما واقعا دوست دارم کتاب بخونم! برای همین بعد از مدتها کتابی دست گرفتم! جزء از کل یه رمان فلسفی خارجی که وقتی خواهرم خوند کلی باهاش گریه کرد!!!

بوی آبگوشت تو خونه پیچیده!!!

و من منتظر علی ام که بیاد ناهار بخوریم! این بار باید منتظر برادرشم باشم انگار!!! 

همین الان یکی از کارای ترجمه رو تموم کردم و فرستادم رفت! یکی دیگه دیروز فرستاده که خدا میدونه چقدر وضعش خرابه!!! عکس گرفته از برگه هایی که خودشون کمرنگ پرینت گرفته شدن .... قصد جون چشمای منو کرده این مسئولمون!!!!

خلاصه که دلم میخواد برم خونه مامانم و یه شب بمونم! اگه علی بیاد و ناهار بخوریم میرم ...دلم تنگ شده واسشون


راستی امروز روز پدر بود!!! و روز مرد!!!!....و کادوی من به علی خریدن یه گوشی واسه خودم بود!!! میگم کادو چون پولشو خودم دادم! چی از این بهتر واسش

ماه زیبای من

امروز اولین روز از ماه اردیبهشته، درسته مدتهاست دیگه تو نخ این نیستم که متولد هر ماه فرق داره با متولد ماه دیگه اما از اینکه اردیبهشتی ام نمیتونم خوشحال نباشم.

از اونجایی که خیلیا صبح امروزو ندیدن باید شکرگذار باشیم هنوز زنده ایم و میتونیم شاهد این همه زیبایی باشیم!

اما بیست و هشت ساله شدن بسیار حس غم انگیزی داره!!!