لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

شنا. زکام. بی اعصابی

زور داره بخاطر زکام نتونی بخوابی! 

شاید نشه بهش گفت زکام چون هر بار که از شنا میام این بساطمه احتمالا حساسیت به کلره. انقدر عطسه کردم و اب ریزش داشتم که اعصابم بهم ریخته. خدا رو شکر کلاسام تموم شد میخوام یه مدتی نرم این دماغ بدبختم یه نفسی بکشه.

باخت مصر یا بهتر بگم برد روسیه هم بیشتر گند زد به اعصابم.

خدا کنه فردا یا بهتره بگم امروز ایران نتیجه خوبی بگیره!


دلیل اصلی بی اعصابیم ثبت نام تو آزمون استخدامیه. هم منابعشو کامل ندارم و هم جام جهانی نمیذاره درس بخونم و بدجور وجدانمو درگیر کرده. هر کاری میکنم عذاب وجدان دارم. 


چهارسال گذشت!

روزی که گذشت سالگرد ازدواج مون بود.

چهار سال پیش در چنین روزی من و علی مراسم عروسی مونو گرفتیم.

چهار سال خوب و کمی بد!

بد بخاطر رفتن مصطفی! که اگر بود الان بیست و نه ساله بود و احتمالا متاهل شده بود.

خدایا! وقتی به این چیزا فکر میکنم نفسم میگیره. زندگی نکرده مصطفی. عشقی که هیچ وقت تجربه ش نکرد. یه زندگی دو نفره ساده اما قشنگ. پدر شدن.

خدایا تو به مصطفی و مصطفی ها یه زندگی بدهکاری!

زندگی دوباره شروع شد!

ماه رمضون تموم شد و جام جهانی شروع شد. چه خبرایی از این بهتر! خیلی وقت بود منتظر این دو تا بودم.

البته امیدی به تیم ملی مون ندارم اما همیشه هیجان جام جهانی بالاست! 

الانم که روسیه عربستانو زد. 

از فردا برنامه فشرده درس خوندن دارم. باید تو این بیست روز خودمو واسه آزمون استخدامی آماده کنم!

کلاس شنامم باید تموم کنم و شاید برای تکمیلی شرکت کنم.


تازه باید به فکر چکاب باشم برای بچه دار شدن!

ماه رمضان، ماه میهمانی خدا!

ماه رمضون تموم شو لطفا!

خسته شدم. نه ساعت خوابم معلومه نه بیداری. نه زمان خوردنم معلومه نه مقدارش! سحری که میپیچونم و اکثرا به کمترین چیزها قانع میشم چون حوصله ندارم برای یه نفر آشپزی کنم، ساعتشم که متغیره، از دو تا چهار!

آزمون استخدامی شرکت کردم اما نمیتونم درس بخونم، تو طول روز همش صغعف دارم، فقط میخوابم یا دارم ماهواره نگاه میکنم! 

کلاس شنامم به خاطر ماه رمضون افتاده بعد از افطار.

کلا حس میکنم ماه رمضون زودتر. باید تموم بشه یامن نباید روزه بگیرم!

شب قدر

امسال شبای قدر برای من فرقی با بقیه شبا نداشت. هیچ حسی نسبت بهش نداشتم و اصلا حوصله دعا خوندن نبود! 

مدتهاست که نمیدونم با خودم چندچندم! دلم میخواد بفهمم کجای کارم، دارم کدوم وری میرم، الان درستم یا اون موقع که تا سحر جوشن و نماز و دعا داشتم؟!

حاضرم شده لحظه آخر عمرم بفهمم خدا هست حتی اگر منو به خاطر زندگیم ببره جهنم. اون موقع یه بازنده برنده ام. نمیدونم چطوری توضیح بدم. 

فقط امشب یه چیزی از خدا میخوام (البته بعد از اینکه خواستم باشه)

ازش میخوام قبل از مرگ راه درستو پیدا کرده باشم یا به عبارتی وقتی میمیرم از زندگیم راضی باشم.