لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

خواب خوبه!!!!

یه حس خوابالودی دارم که نمیذاره درست تصمیم بگیرم که میخوام چه کار کنم!!!چقدر رعایت کردن رژیم غذایی سخته!!!! من از اولشم آدم سحرخیزی نبودم، تازه اصلنم دربند خوردن نبودم پس طبیعیه که سحرخیزی به خاطر خوردن انقد رو روانم باشه!

صبح اول صبحی چقدر غر زدم...

برنامه امروز! رعایت کردن بقیه رژیم غذایی، به یه جایی رسوندن ترجمه، خبر دادن به دوستام که کی بیان تلپ شن خونمون!!!! فعلا کار خاص دیگه ای به ذهنم نمیرسه


چقدر دلم میخواد بخوابم:(

دیروز خاطره انگیز

بعد از اینکه بیست و هشت بار با گوشی علی تماس بی پاسخ داشتم...بالاخره ساعتای یک بود خودش زنگید...نگو اینا تا ترمینال تهران با ماشین رفتن بعد از اونو سوار مترو شدن و علی گوشیشو تو ماشین جا گذاشته بوده!!!

خلاصه که ساعت سه رسیدن و ناهارو خوردیم!

قرار بود خواهرا و برادرام بیان خونمون دربی رو ببینیم... نیم ساعتی به بازی مونده بود اومدن و بازی شروع شد!

باید اعتراف کنم که فکر نمیکردم بازی با این نتیجه تموم شه...یه جورایی ته دلم میگفتم پرسپولیس میبره اما نه با این نتیجه!

انقدر جیغ کشیدم که آخر بازی گلوم میسوخت یه سردرد بدی ام گرفته بودم که آخرش مجبور شدم قرص بندازم...خلاصه که بهترین بازی دربی ای بود که تا حالا دیدم و چقدر تو اون نود دقیقه حال من و علی باهم فرق میکرد!

بعدشم که به مسخره بازی با خانواده گذشت و شام خوردیم و رفتن...اما بسیار به نظرم دیروز روز خوبی میاد...احساس میکنم از لحظه لحظه ش لذت بردم و مدتها بود اینجوری از همه چیز راضی نبودم

الانم که یه ترجمه تپل منتظرمه که هنوز شروعش نکردم... راستی بارون دیروزم خیلی همه چیزو قشنگ تر کرد

کجان یعنی؟!

امروز علی با داداشش رفتن تهران برای دیدن ماشین!!!

یه ساعتی هست که دارم بهش میزنگم اما جواب نمیده گوشی داداششم خاموشه، رسما دارم روانی میشم ولی باید حواسمو جمع کنم به ترجمه!!! تا یکی دو ساعت دیگه باید این کارو تحویل بدم اما نمیتونم کامل روش تمرکز کنم همش چشمم به گوشیه ...نمیدونم چی شده که جواب نمیده، چرا گوشی داداشش خاموشه! دارم سعی میکنم مثبت فکر کنم اما تا بهم نزنگه یا تلفنشو جواب نده من آروم بشو نیستم!!!

چگونه چاق شویم؟!

احتمالا کم اند کسایی که بخوان چاق شن!اما من یکی از اونام... البته خواستن خاصی وجود نداشت تا اینکه دیشب خونه خواهرم حرف از لاغری و چاقی شد و علی غر زد که من غذا نمیخورم وگرنه چاق میشم ...راست میگه مخصوصا تو این سال جدید تقریبا وعده های غذایی من به زحمت به دو تا برسه!!!

و خواهرم بیشتر از لاغرتر شدنم نگران بود که به خاطر نرسیدن ویتامینهای مختلف به بدنم ضعیف شم برای همین تا گفتم باید برم دکتر رژیم غذایی بگیرم گفت من میدونم رژیم غذاییت چی باید باشه و شروع کرد برام لیست تهیه کردن!!!

امروز اولین روز رژیمم بود!با هیچیش مشکل ندارم جز اینکه باید از هفت صبح بیدارشم!!! درکمال تعجب با اینکه دیشب خیلی دیر خوابم برد ولی صبح قبل از زنگ گوشیم بیدار شدم و تا الان تا حدی رعایت کردم و احساس میکنم بیشتر از تمام روزای عمرم تا الان خوردم!!!

ولی خیلی چیزا هست که باید بخرم تا لیستم کامل شه

ماشین دست نیافتنی

نکته مثبت اینه که بعد از دو سال زندگی مشترک با وام و پس انداز و اینا میتونیم ماشین بخریم

ولی نکته منفی اینجاست که وضعیت اقتصادی جوری شده که نمیتونی به بیشتر از یه پراید دست دوم یا چیزی شبیه به اون که قیمتشم بالا نباشه فکر کنی!!!!

و نکته منفی ترشم اینه که هر کسی یه نظری داره و نمیتونی درست تصمیم بگیری! و هر چی پیش میره گیج تر میشی چون دیگه اعتمادتم از دست میدی!

 

تازه الان ادم میفهمه چقدر آدما نسبت بهم نامهربونن...شرمنده حوصله ندارم وارد جزییات بشم