دیوانه میشوم به تو که فکر میکنم...
مگر میشود باشی و نباشی؟
مگر دل من چقدر طاقت دارد که بودنت را ببیند ااما نباشی؟!
تو رفتی و سوزاندی هر چه بود و نبود، ای کااش میگفتی چرا؟!...
چرا فکر کردی یک سنگ جای تو را میگیرد؟
ای کاش خاطراتت را هم با خود میبردی...
امروز میفهمم «یک سال گذشت» یعنی چه!
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من ودل باطل بود ...