لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

خاله نرگس!

دیشب نتونستم درست بخوابم ... تو فکر زایمان خواهر بودم و نگران این که اتفاق بدی بیفته!

خواهر بزرگه رو عاصی کردم بس که از دیشب بهش پیام دادم و زنگ زدم! پاشدم صبحونه علی رو درست کنم دوباره بهش پیام دادم گفت خبری نیست خوابه... چند دقیقه بعد نوشت بیدار شده یکم درد داره... گوشی رو ویبره بود ... داشتم میرفتم سمتش بزنگم بهش که دیدم میس کال دارم... تا زنگ زدم خواهر بزرگه با جیغ و داد بهم فهموند که خواهر وسطی فارغ شد!!! باورم نمی شد فکر میکردم حداقل تا شب زمان ببره...

خداروشکر میکنم و به خودم تبریک میگم خاله شدنم رو!!!:))))

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.