لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

خاله

اون روز که علی اومد و مثلا من میخواستم سورپرایزش کنم خیلی الکی خندیدم! کلی برای خودم ذوق میکردم که تونستم علی رو غافل گیر کنم!

بگذریم


خواهر وسطیه الان بیمارستانه! هر چند دو هفته حداقل به زایمانش مونده اما امشب بستری شده شاید مهر ماهی بشه بچه ش!!!

هر چی که میشه ایشالا به سلامتی بشه که ارزش نه ماه صبوری رو داشته باشه... برادر شوهر و دومادمون اینجان مثلا دلم میخواست با علی امشب بریم دور دور!!

از ساعت هشت برادر شوهر تلپ شده، دومادمون نه و نیم اینا بود اومد! خودشم خبر بستری شدن خواهر رو بهمون داد! البته این خواهر بستری شده میشه خواهر زنش... خودش دوماد بزرگه ست!!!

ترجمه رو تموم کردم فرستادم رفت... فردا میخواستم برم خونه لیلا اینا نمیدونم با این اوصاف بشه برم یا نه! دوست داشتم لباس علی رو تموم کنم بره پی کارش... خدا کنه بشه! 

برام جالبه حس خاله شدن! اصلا نمیدونم چه جوری میشه ... چیزی که مطمئنم این بچه مثل بچه های برادر قرار نیست وابستگی ای به خاله هاش داشته باشه!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.